* چوپان بيچاره خودش را كشت كه آن بز چالاك از آن جوي آب بپ
* چوپان بيچاره خودش را كشت كه آن بز چالاك از آن جوي آب بپرد نشد كه نشد. او ميدانست پريدن اين بز از جوي آب همان و پريدن يك گله گوسفند و بز بدنبال آن همان...
عرض جوي آب قدري نبود كه حيواني چون او نتواند از آن بگذرد...
نه چوبي كه برتن و بدنش ميزد سودي بخشيد و نه فريادهاي چوپان بخت برگشته...
پيرمرد دنيا ديدهاي از آنجا ميگذشت وقتي ماجرا را ديد پيش آمد و گفت: من چاره كار را ميدانم. آنگاه چوب دستي خود را در جوي آب فرو برد و آب زلال جوي را گل آلود كرد.بز به محض آنكه آب جوي را ديد از سر آن پريد و در پي او تمام گله پريد...
چوپان مات و مبهوت ماند. اين چه كاري بود و چه تأثيري داشت؟
پيرمرد كه آثار بهت و حيرت را در چهره چوپان جوان ميديد گفت:تعجبي ندارد تا خودش را در جوي آب ميديد، حاضر نبود پا روي خويش بگذارد. آب را كه گل كردم ديگر خودش را نديد و از جوي پريد...
و فهميدم اين كه حيواني بيش نيست پا بر سر خويش نميگذارد وخودرا نميشكند، چه رسد به انسان كه بتي ساخته است از خويش و گاهي آن را ميپرستد و....چه سخت است خود شکستن و از خود گذشتن و پریدن تا رسیدن به معبود....
عرض جوي آب قدري نبود كه حيواني چون او نتواند از آن بگذرد...
نه چوبي كه برتن و بدنش ميزد سودي بخشيد و نه فريادهاي چوپان بخت برگشته...
پيرمرد دنيا ديدهاي از آنجا ميگذشت وقتي ماجرا را ديد پيش آمد و گفت: من چاره كار را ميدانم. آنگاه چوب دستي خود را در جوي آب فرو برد و آب زلال جوي را گل آلود كرد.بز به محض آنكه آب جوي را ديد از سر آن پريد و در پي او تمام گله پريد...
چوپان مات و مبهوت ماند. اين چه كاري بود و چه تأثيري داشت؟
پيرمرد كه آثار بهت و حيرت را در چهره چوپان جوان ميديد گفت:تعجبي ندارد تا خودش را در جوي آب ميديد، حاضر نبود پا روي خويش بگذارد. آب را كه گل كردم ديگر خودش را نديد و از جوي پريد...
و فهميدم اين كه حيواني بيش نيست پا بر سر خويش نميگذارد وخودرا نميشكند، چه رسد به انسان كه بتي ساخته است از خويش و گاهي آن را ميپرستد و....چه سخت است خود شکستن و از خود گذشتن و پریدن تا رسیدن به معبود....
۵۷۶
۲۱ شهریور ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.