پارت ۸۲ ☆
پارت ۸۲ ☆
از اتاق زدیم بیرون که
شیش نفر داشتن باهم حرف میزدن
۳ تا دختر و ۳ تا پسر
یکی از پسرا همون بود که منو برد پیش پرهام !
پرهام :خب بروبچ اینم رفیق بنده بیتا خانم !
همشون زل زده بودن به من
-از دیدنتون خوشبختم
پرهام :ولی بعد بد بخت میشی 😂 😂 خب بیا معرفیشون کنم .....
لیندا ....دختر داییمه
پیام .....برادرگرامی
پریا .....خواهر گرامی
پارسا ......پسر داییمه
ماهان ....بهترین رفیقم و دوستمه
مهیا ....دوست ماهان
پیام :خب بیشعور بگو منو لیندا باهم دوست دیگه 😒
پریا :داداش راست میگه
پرهام :والا از دس شما خودش میفهمید 😜
ماهان :ول کنید این حرفا رو پاشید بری جرعت حقیقت بازی کنیم ببینیم کسی که دل پرهام مار برده چطوری تونسته رفیق دیوونه ی مارو آدم کنه !
با شنیدن این حرف یهو زدم زیر خنده 😅
پرهام :عه به من میخندی ؟باشع بیتا دفعه ی بعد اگه کمکت کردم
-غلط کردم ببخشید
پرهام :آهان این شد دیگه منو جلو اینا ضایع نکنیا مگرنه خودمی جوری ضایت میکنم که .......
ماهان : پرهام تو مرض داری !؟حالا یه دوس دختر بیشتر نداری همونم میخوای بفرستی بره !
پرهام :نه جون داداش شوخی کردم !
-اهان حالا شد 😜
هر ۶ تامون نشستیم تا بازی کنیم ....
بطری رو چرخوندیم
خب من باید از پیام بپرسم
-جرعت یا حقیقت
پیام:حقیقت
چی بپرسم !؟آها فهمیدم ...........
-خب من چیز زیادی نمیدونم ولی بگو ببینم واسه چی لیندا رو دوست داری ؟
پیام :..........
چطوره ؟همه کامنت 😉
برگرفته از رمان گره #ماکانی
از اتاق زدیم بیرون که
شیش نفر داشتن باهم حرف میزدن
۳ تا دختر و ۳ تا پسر
یکی از پسرا همون بود که منو برد پیش پرهام !
پرهام :خب بروبچ اینم رفیق بنده بیتا خانم !
همشون زل زده بودن به من
-از دیدنتون خوشبختم
پرهام :ولی بعد بد بخت میشی 😂 😂 خب بیا معرفیشون کنم .....
لیندا ....دختر داییمه
پیام .....برادرگرامی
پریا .....خواهر گرامی
پارسا ......پسر داییمه
ماهان ....بهترین رفیقم و دوستمه
مهیا ....دوست ماهان
پیام :خب بیشعور بگو منو لیندا باهم دوست دیگه 😒
پریا :داداش راست میگه
پرهام :والا از دس شما خودش میفهمید 😜
ماهان :ول کنید این حرفا رو پاشید بری جرعت حقیقت بازی کنیم ببینیم کسی که دل پرهام مار برده چطوری تونسته رفیق دیوونه ی مارو آدم کنه !
با شنیدن این حرف یهو زدم زیر خنده 😅
پرهام :عه به من میخندی ؟باشع بیتا دفعه ی بعد اگه کمکت کردم
-غلط کردم ببخشید
پرهام :آهان این شد دیگه منو جلو اینا ضایع نکنیا مگرنه خودمی جوری ضایت میکنم که .......
ماهان : پرهام تو مرض داری !؟حالا یه دوس دختر بیشتر نداری همونم میخوای بفرستی بره !
پرهام :نه جون داداش شوخی کردم !
-اهان حالا شد 😜
هر ۶ تامون نشستیم تا بازی کنیم ....
بطری رو چرخوندیم
خب من باید از پیام بپرسم
-جرعت یا حقیقت
پیام:حقیقت
چی بپرسم !؟آها فهمیدم ...........
-خب من چیز زیادی نمیدونم ولی بگو ببینم واسه چی لیندا رو دوست داری ؟
پیام :..........
چطوره ؟همه کامنت 😉
برگرفته از رمان گره #ماکانی
۱۱.۳k
۲۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.