پارت هفتادوهشت
#پارت_هفتادوهشت
سریع بلند شد رفت از توی اشپزخونه درتا قاشق اورد و اومد یکی رو داد دست من و یکی رو خودش برداشت
با تعجب نگاهش میکردم که با قاشق شروع کرد کیکی که توی بشقابش بود رو خوردن هر از گاهی هم شکلات وسط کیک رو میخورد
منم دست به کار شدم و شروع کردم خوردن اینجور که پیداست ادرین از شکلات خیلی خوشش میاد
هرچقدر میخوردم سیر نمیشدم ولی ادرین خیلی بیشتر از من خورده بود
ی تیکه دیگه مونده بود که نگاه هر دمون روی اون تیکه بود
یهو ادرین براق شد طرف کیک که دیسو کشیدم طرف خودم
+ نمیدم بهت تو خیلی خوردی
ادرین - بده به من اونو زیادم حرف نزن
+ نمیدم مال خودمه
شروع کردم به خوردن همین که خواستم کیک رو ببرم سمت دهنم ادرین پرید روم و کیک و گرفت و سریع خورد
یعنی تو دلم موند با حرص ی جیغ فرا بنفش رو به مشکی کشیدم که موهای تنش سیخ شد
+ کثافت اشغال اون مال من بود جــــیــــغ
بدون اینکه به خودش بگیره بلند شد و رفت
ظرفا رو جمع کردم و شکالاتا رو خوردم و رفتم تا برای امتحان فردا یکم درس بخونم
مثل دیوونه ها به دیوار نگاه میکردم ببینم شام چی درست کنم اخرشم کم اوردم رفتم خوابیدم
تو عالم خواب بودم که در با صدای بدی باز شود منم که ترسیده بودم مثل تفاله ی چایی چسبیدم به دیوار
ادرین به قیافه ی وحـــشــــتـــنــــاکـــــی اومد داخل اتاق
ادرین - مثلا زن این خونه ای نباید ی کوفتی درست کنی بدی من بخورم حالا خودت به درک من گشنگی میمیرم
+ اولا این چه طرز در باز کردنه دومم اگه گشنته خودت برو برای خودت غذا درست کن
دوباره گرفتم خوابیدم که با اعصبانیت رفت بیرون و درم محکم بست
شما نگارن نباشید این مشکل داره
سر خودکار تو دهنم بود و با تعجب نگاه به سوالا میکردم نکه نخونده باشم نه ولی هیچکدوم از سوالات از درس ما نبود
ی نگاه به بقیه کردم که چشماشون اندازه پاشنه کفش نه نه جون شده بود
خودم که هیچی نمیدونستم مغزمم هنگ کرده بود کتابم از دیدن سوالا سکته زده بود
هیمنطور در حال کلنجار با خودم بودم که صدای سام خرخون کلاس در اومد : استاد اجازه احیانن سوالات رو اشتباه در نیاوردید
استاد با تحکم گفت : نخیر
سام - استاد انیشتن اینا رو ببینه سه بار تو گور میلرزه
+ اَلفاتِحَه مِنَ صَلوات
با این حرف من بچه ها پوکیدن از خنده ولی سرشون رو میز بود و میلرزیدن
استادم ابروهاش و تو هم گره داده بود تا جلوی خندش رو بگیره
ی نگاه به ادرین کردم که فارغ از کلاس داشت جوابارو مینوشت این داره چی مینویسه
استاد - بسه بسه مگه من بهتون نگفته بودم درباره ی هر درس تحقیق کنید از تحقیقات هم سوال میاد
بچه ها - نـــه
استاد - دیگه مشکل خودتونه باید میخوندین
+ استاد این چه وضعیه فازت چیه که همچین سوالایی رو ...
سریع بلند شد رفت از توی اشپزخونه درتا قاشق اورد و اومد یکی رو داد دست من و یکی رو خودش برداشت
با تعجب نگاهش میکردم که با قاشق شروع کرد کیکی که توی بشقابش بود رو خوردن هر از گاهی هم شکلات وسط کیک رو میخورد
منم دست به کار شدم و شروع کردم خوردن اینجور که پیداست ادرین از شکلات خیلی خوشش میاد
هرچقدر میخوردم سیر نمیشدم ولی ادرین خیلی بیشتر از من خورده بود
ی تیکه دیگه مونده بود که نگاه هر دمون روی اون تیکه بود
یهو ادرین براق شد طرف کیک که دیسو کشیدم طرف خودم
+ نمیدم بهت تو خیلی خوردی
ادرین - بده به من اونو زیادم حرف نزن
+ نمیدم مال خودمه
شروع کردم به خوردن همین که خواستم کیک رو ببرم سمت دهنم ادرین پرید روم و کیک و گرفت و سریع خورد
یعنی تو دلم موند با حرص ی جیغ فرا بنفش رو به مشکی کشیدم که موهای تنش سیخ شد
+ کثافت اشغال اون مال من بود جــــیــــغ
بدون اینکه به خودش بگیره بلند شد و رفت
ظرفا رو جمع کردم و شکالاتا رو خوردم و رفتم تا برای امتحان فردا یکم درس بخونم
مثل دیوونه ها به دیوار نگاه میکردم ببینم شام چی درست کنم اخرشم کم اوردم رفتم خوابیدم
تو عالم خواب بودم که در با صدای بدی باز شود منم که ترسیده بودم مثل تفاله ی چایی چسبیدم به دیوار
ادرین به قیافه ی وحـــشــــتـــنــــاکـــــی اومد داخل اتاق
ادرین - مثلا زن این خونه ای نباید ی کوفتی درست کنی بدی من بخورم حالا خودت به درک من گشنگی میمیرم
+ اولا این چه طرز در باز کردنه دومم اگه گشنته خودت برو برای خودت غذا درست کن
دوباره گرفتم خوابیدم که با اعصبانیت رفت بیرون و درم محکم بست
شما نگارن نباشید این مشکل داره
سر خودکار تو دهنم بود و با تعجب نگاه به سوالا میکردم نکه نخونده باشم نه ولی هیچکدوم از سوالات از درس ما نبود
ی نگاه به بقیه کردم که چشماشون اندازه پاشنه کفش نه نه جون شده بود
خودم که هیچی نمیدونستم مغزمم هنگ کرده بود کتابم از دیدن سوالا سکته زده بود
هیمنطور در حال کلنجار با خودم بودم که صدای سام خرخون کلاس در اومد : استاد اجازه احیانن سوالات رو اشتباه در نیاوردید
استاد با تحکم گفت : نخیر
سام - استاد انیشتن اینا رو ببینه سه بار تو گور میلرزه
+ اَلفاتِحَه مِنَ صَلوات
با این حرف من بچه ها پوکیدن از خنده ولی سرشون رو میز بود و میلرزیدن
استادم ابروهاش و تو هم گره داده بود تا جلوی خندش رو بگیره
ی نگاه به ادرین کردم که فارغ از کلاس داشت جوابارو مینوشت این داره چی مینویسه
استاد - بسه بسه مگه من بهتون نگفته بودم درباره ی هر درس تحقیق کنید از تحقیقات هم سوال میاد
بچه ها - نـــه
استاد - دیگه مشکل خودتونه باید میخوندین
+ استاد این چه وضعیه فازت چیه که همچین سوالایی رو ...
۷.۳k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.