پارت ۱۰۰☆
پارت ۱۰۰☆
رادین :من هیچ وقت دروغ نمیگم به جون خودم من اصلا اون دختره رو نمیشناسم
رها دقیقا رو به روی رادین ایستاده بود و من چند قدم ازشون دور تر بودم توی همون فاصله ایستادم ........
رادین :من قبول دارم پرهامم دید که اون دختر به اجبار منو بوسید ولی منم مجبور بودم به خاطر کل کل و دعوایی که با چندتا از دوستام داشتم گیر کرده بودم ...............
رادین تند تند حرف میز و رها فقط نگاش میکرد که به رها انگشت اشارشو گذاشت رو لب رادین !
رها :هیس آروم باش پرهام فقط چیزی که دیده رو میگه الانم چیزی نشده بیا عین آدم برگردیم خونه حرف میزنیم همه چی معلوم میشه بخاطر من بیا ؟
رادین :اما پرهام دقیقا داره بهم تهمت میزنه من تحمل ندارم ........
رها :خواهش میکنم بیا
رادین قبول کرد و هرسه برگشتیم توی خونه .........
رادین بی توجه به پرهام از کنارش رد شد ........
دست پرهامو کشیدم و آوردمش توی اتاق درو بستم ..........
-میدونم الان چی میخوای بگی ولی گوش کن .......خیلی ازت ممنونم که حواست به رها هست مرسی که مواظبی دوستم آرامش داشته باشه اما یادت باشه رها خیلی ضربه محکمی خورده هنوزم با یادآوری یه خاطره دلش میشکنه
ولی اگه یه عشق جدید توی دلش ریشه کنه راحت تر میتونه زندگی کنه الانم بیا بریم هیچ حرفی نزنیم بذار رادین خودش همه چیو بگه بذار رها انتخاب کنه رادین چجور آدمیه
پرهام :بخاطر تو باش بریم .........
رها :خب همه بشینین ببینیم چه خبره ؟!خب رادین توضیح بده
رادین نفس عمیقی کشید :از همون اول داستان بگم که من چند ماهی بود با دختری به اسم فران دوست بودم همه چیز عالی بود من واقعا فرانو دوست داشتم اونم ادعا میکرد عاشقمه تا اینکه دو هفته پیش از یکی از دوستام شنیدم با فران تو یه پارتی آشنا شده و هیچ حرفی از اینکه من دوست پسرشم نزده منم که دیدم اون رفته با رفیقم سعی کردم یجوری اذیتش کنم با صمیمی ترین دوستش نقشه کشیدم که مثلا منم بش خیانت کردم و با رفیقش رل زدم پول زیادی دادم و قرار شد دوستش یروز بیاد پیش من وفرانم باشه و ما ادای دوستارو دربیاریم ..........از شانس بد من فرا و رفیقش جلوی خونه شاهین یا همون محل کارمون پیدام کردن .........طبق قرارمون دوستش پیاده شد و اومد سمتم ........یهو گفت :رادین عاشقتم ! منم که هول شدم فقط نگاش کردم یهو پرید سمتم و بوسیدم درحالی که فرا مارو میدید برای همین مجبور بودم نقش بازی کنم تا بعد از این اتفاق دیگه فران سمتم نیومد منم به خودم قول دادم دیگه سمت هیچ دختری نرم ولی .........
به اینجا که رسید حرفشو خورد
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
برگرفته از رمان گره #ماکانی
رادین :من هیچ وقت دروغ نمیگم به جون خودم من اصلا اون دختره رو نمیشناسم
رها دقیقا رو به روی رادین ایستاده بود و من چند قدم ازشون دور تر بودم توی همون فاصله ایستادم ........
رادین :من قبول دارم پرهامم دید که اون دختر به اجبار منو بوسید ولی منم مجبور بودم به خاطر کل کل و دعوایی که با چندتا از دوستام داشتم گیر کرده بودم ...............
رادین تند تند حرف میز و رها فقط نگاش میکرد که به رها انگشت اشارشو گذاشت رو لب رادین !
رها :هیس آروم باش پرهام فقط چیزی که دیده رو میگه الانم چیزی نشده بیا عین آدم برگردیم خونه حرف میزنیم همه چی معلوم میشه بخاطر من بیا ؟
رادین :اما پرهام دقیقا داره بهم تهمت میزنه من تحمل ندارم ........
رها :خواهش میکنم بیا
رادین قبول کرد و هرسه برگشتیم توی خونه .........
رادین بی توجه به پرهام از کنارش رد شد ........
دست پرهامو کشیدم و آوردمش توی اتاق درو بستم ..........
-میدونم الان چی میخوای بگی ولی گوش کن .......خیلی ازت ممنونم که حواست به رها هست مرسی که مواظبی دوستم آرامش داشته باشه اما یادت باشه رها خیلی ضربه محکمی خورده هنوزم با یادآوری یه خاطره دلش میشکنه
ولی اگه یه عشق جدید توی دلش ریشه کنه راحت تر میتونه زندگی کنه الانم بیا بریم هیچ حرفی نزنیم بذار رادین خودش همه چیو بگه بذار رها انتخاب کنه رادین چجور آدمیه
پرهام :بخاطر تو باش بریم .........
رها :خب همه بشینین ببینیم چه خبره ؟!خب رادین توضیح بده
رادین نفس عمیقی کشید :از همون اول داستان بگم که من چند ماهی بود با دختری به اسم فران دوست بودم همه چیز عالی بود من واقعا فرانو دوست داشتم اونم ادعا میکرد عاشقمه تا اینکه دو هفته پیش از یکی از دوستام شنیدم با فران تو یه پارتی آشنا شده و هیچ حرفی از اینکه من دوست پسرشم نزده منم که دیدم اون رفته با رفیقم سعی کردم یجوری اذیتش کنم با صمیمی ترین دوستش نقشه کشیدم که مثلا منم بش خیانت کردم و با رفیقش رل زدم پول زیادی دادم و قرار شد دوستش یروز بیاد پیش من وفرانم باشه و ما ادای دوستارو دربیاریم ..........از شانس بد من فرا و رفیقش جلوی خونه شاهین یا همون محل کارمون پیدام کردن .........طبق قرارمون دوستش پیاده شد و اومد سمتم ........یهو گفت :رادین عاشقتم ! منم که هول شدم فقط نگاش کردم یهو پرید سمتم و بوسیدم درحالی که فرا مارو میدید برای همین مجبور بودم نقش بازی کنم تا بعد از این اتفاق دیگه فران سمتم نیومد منم به خودم قول دادم دیگه سمت هیچ دختری نرم ولی .........
به اینجا که رسید حرفشو خورد
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
برگرفته از رمان گره #ماکانی
۹.۵k
۲۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.