*راز دل*
*راز دل*
کیهان :
- کار کیه
نگار : اون زن بیشعور فانی
رفتم بیرون کنار مامان وگفتم : مامان یه مشکلی پیش اومده بیا
مامان وبانو اومدن رفتیم اتاق پرو مامان با دیدن لباس عصبی شد وگفت : چرا اینجوری شده لباست
ماه وش : کار فانی پارچ شربت رو رو لباسم خالی کرد
نگار :کارش از قصد بود می خواست به زور به ماه وش شربت بده بعدم قشنگ همشو ریخت رو لباس
مامان : کی اینو دعوت کرده
- من
مامان با اخم نگام کردوگفت : خوب اشتباه کردی
- چه می دونستم اینجوری میشه
مامان : نمیشناسیش ؟! نمی دونی چقدر پسته
سکوت کردم
- درست میشه
مامان : اینجوری بره جلو مردم .
- مامان میگم لباس بیارن چرا انقدر شلوغش می کنی
مامان : زودتر
اووووف مامان خیلی عصبی بود ماه وش بغض کرده بود اخرش این فانی افریته کار خودش رو کرد
گوشیمو برداشتم وزنگ زدم به مهران وگفتم لباس عروسی که خونست رو بیاره گفت زود میاره همه دور ماه وش بودن وداشتن دلداریش می دادن
از اتاق اومدم بیرون فانی کنار یه دختر وایساده بود داشتن حرف می زدن رفتم کنارش ودستشو گرفتم
فانی : اروم عزیزم هنوزم که وحشی
کشوندمش طرف ستون اونجا کسی رد نمی شد
- چرا این کارو کردی تو چرا ادم نمیشی چرا دست از سرم بر نمی داری
فانی : تا وقتی زنده ام همینه
با خشم نگاش کردم لبخند زد با پشت دستم زدم تو دهنش جیغ زد دستمو گذاشتم رو دهنش وگفتم : خفه شو
دستمو کنار زد وگفت : می تونی این آتیشو خاموش کنی کافیه بخوای
- گمشو
دستمو گرفت دستمو کشیدم می دونستم می خواد جشن رو خراب کنه
- گفتم گمشو دیگه اینجا نبینمت
فانی : نمی خوای خواسته ام رو براورده کنی
بی توجه بهش از در پشتی رفتم بیرون ومنتظر مهران موندم دوباره زنگ زدم به مهران که گفت اومده
- کیهان ...
برگشتم کیانا رو نگاه کردم
کیانا : چی شده عروس کجا رفته
- از اون دختریه بیشعور بپرس لباس ماه وش رو داغون کرده مهران اومد وبا دیدنم اومد جلو لباس رو ازش گرفتم
کیانا : نمیگی چی شده ؟!
- بیا ببین
با کیانا رفتیم اتاق پرو نگار پیشش بود
نگار : این چیه
- لباس عروس بپوش ماه وش همه منتظرن
نگار لباس رو از جعبه درآورد وگرفت بالا ونگاه کرد بعد با لبخند گفت : واااای چه خوشگله
ماه وش نگام کرد ولی هیچی نگفت
نگار : کیانا عزیزم میای کمک
ماه وش : نمی خوادمیشه تنهامون بزارید
نگار : کی رو میگی ما رو
ماه وش : اره
اونا که رفتن ماه وش نگام کرد وگفت : من لباسی که برای معشوقه ات خریدی رو بپوشم
- ماه وش این چه حرفیه می زنی
ماه وش : دروغ میگم ...چرا اون عوضی اومد عروسی ما ...چرا دعوتش کردی چرا باهاش حرف می زنی حالا میگی لباسی که برای نازنین گرفتی رو بپوشم
نگاش کردم اشک هاش رو گونه اش سر می خورد میومد پایین حق داشت سکوت کردم
کیهان :
- کار کیه
نگار : اون زن بیشعور فانی
رفتم بیرون کنار مامان وگفتم : مامان یه مشکلی پیش اومده بیا
مامان وبانو اومدن رفتیم اتاق پرو مامان با دیدن لباس عصبی شد وگفت : چرا اینجوری شده لباست
ماه وش : کار فانی پارچ شربت رو رو لباسم خالی کرد
نگار :کارش از قصد بود می خواست به زور به ماه وش شربت بده بعدم قشنگ همشو ریخت رو لباس
مامان : کی اینو دعوت کرده
- من
مامان با اخم نگام کردوگفت : خوب اشتباه کردی
- چه می دونستم اینجوری میشه
مامان : نمیشناسیش ؟! نمی دونی چقدر پسته
سکوت کردم
- درست میشه
مامان : اینجوری بره جلو مردم .
- مامان میگم لباس بیارن چرا انقدر شلوغش می کنی
مامان : زودتر
اووووف مامان خیلی عصبی بود ماه وش بغض کرده بود اخرش این فانی افریته کار خودش رو کرد
گوشیمو برداشتم وزنگ زدم به مهران وگفتم لباس عروسی که خونست رو بیاره گفت زود میاره همه دور ماه وش بودن وداشتن دلداریش می دادن
از اتاق اومدم بیرون فانی کنار یه دختر وایساده بود داشتن حرف می زدن رفتم کنارش ودستشو گرفتم
فانی : اروم عزیزم هنوزم که وحشی
کشوندمش طرف ستون اونجا کسی رد نمی شد
- چرا این کارو کردی تو چرا ادم نمیشی چرا دست از سرم بر نمی داری
فانی : تا وقتی زنده ام همینه
با خشم نگاش کردم لبخند زد با پشت دستم زدم تو دهنش جیغ زد دستمو گذاشتم رو دهنش وگفتم : خفه شو
دستمو کنار زد وگفت : می تونی این آتیشو خاموش کنی کافیه بخوای
- گمشو
دستمو گرفت دستمو کشیدم می دونستم می خواد جشن رو خراب کنه
- گفتم گمشو دیگه اینجا نبینمت
فانی : نمی خوای خواسته ام رو براورده کنی
بی توجه بهش از در پشتی رفتم بیرون ومنتظر مهران موندم دوباره زنگ زدم به مهران که گفت اومده
- کیهان ...
برگشتم کیانا رو نگاه کردم
کیانا : چی شده عروس کجا رفته
- از اون دختریه بیشعور بپرس لباس ماه وش رو داغون کرده مهران اومد وبا دیدنم اومد جلو لباس رو ازش گرفتم
کیانا : نمیگی چی شده ؟!
- بیا ببین
با کیانا رفتیم اتاق پرو نگار پیشش بود
نگار : این چیه
- لباس عروس بپوش ماه وش همه منتظرن
نگار لباس رو از جعبه درآورد وگرفت بالا ونگاه کرد بعد با لبخند گفت : واااای چه خوشگله
ماه وش نگام کرد ولی هیچی نگفت
نگار : کیانا عزیزم میای کمک
ماه وش : نمی خوادمیشه تنهامون بزارید
نگار : کی رو میگی ما رو
ماه وش : اره
اونا که رفتن ماه وش نگام کرد وگفت : من لباسی که برای معشوقه ات خریدی رو بپوشم
- ماه وش این چه حرفیه می زنی
ماه وش : دروغ میگم ...چرا اون عوضی اومد عروسی ما ...چرا دعوتش کردی چرا باهاش حرف می زنی حالا میگی لباسی که برای نازنین گرفتی رو بپوشم
نگاش کردم اشک هاش رو گونه اش سر می خورد میومد پایین حق داشت سکوت کردم
۱۳.۹k
۳۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.