دشاهنامه ۳ جمشید
#دشاهنامه #۳ #جمشید
جمشید به جای پدرش تهمورس بر تخت نشست
جمشید به ساخت ابزار جنگ دست برد. او به مردم آموخت از کتان، ابریشم، مو و خز لباس بدوزند.
از هر کسب انجمنی ساخت تا هر کدام به خدمت مردم کمر ببندند. عده ای از مردم را به کار کشاورزی گماشت و به این ترتیب، رسم آزادگی به مردم آموخت تا از دسترنج خویش بخورند و دیوان ناپاک را هم به کار گماشت. آب را با خاک بیامیزند و خشت سازند و با سنگ و گچ دیوار، گرمابه، کاخ های بلند و ایوانی که از گزند در امان باشند، سازند. از پزشکی و درمان، دانشی را از مردم پوشیده نکرد.
پس از آن با کشتی گیتی را درنوردید ، برای خود تختی باشکوه ساخت
جهان در برابر شکوه تخت او انجمن شد و شاه آن روز بر همه گوهر افشاند و آن روز را روز نو خواندند و آن روز اول فروردین ماه بود که در این روز همه دل از کینه می زدودند و تن را می شستند و لباس نیکو به تن می کردند و بزرگان این جشن را گرامی داشتند و به سرور و شادی پرداختند و این چنین جشن نوروز از خسرو جهان به یادگار ماند..
بزرگان و سپاهیان را فراخواند و گفت همه آرامش و آن چه که دارید از من است و هر پلیدی بوده من از بین بردم. باید مرا جهان آفرین بخوانید. موبدان همه سر به زیر داشتند و کسی جرات نه گفتن نداشت. پس از این سخن ها، شکوه ایزدی از او گسست و در قلمرو او هرج و مرج افتاد.
@hakimtoosi
جمشید به جای پدرش تهمورس بر تخت نشست
جمشید به ساخت ابزار جنگ دست برد. او به مردم آموخت از کتان، ابریشم، مو و خز لباس بدوزند.
از هر کسب انجمنی ساخت تا هر کدام به خدمت مردم کمر ببندند. عده ای از مردم را به کار کشاورزی گماشت و به این ترتیب، رسم آزادگی به مردم آموخت تا از دسترنج خویش بخورند و دیوان ناپاک را هم به کار گماشت. آب را با خاک بیامیزند و خشت سازند و با سنگ و گچ دیوار، گرمابه، کاخ های بلند و ایوانی که از گزند در امان باشند، سازند. از پزشکی و درمان، دانشی را از مردم پوشیده نکرد.
پس از آن با کشتی گیتی را درنوردید ، برای خود تختی باشکوه ساخت
جهان در برابر شکوه تخت او انجمن شد و شاه آن روز بر همه گوهر افشاند و آن روز را روز نو خواندند و آن روز اول فروردین ماه بود که در این روز همه دل از کینه می زدودند و تن را می شستند و لباس نیکو به تن می کردند و بزرگان این جشن را گرامی داشتند و به سرور و شادی پرداختند و این چنین جشن نوروز از خسرو جهان به یادگار ماند..
بزرگان و سپاهیان را فراخواند و گفت همه آرامش و آن چه که دارید از من است و هر پلیدی بوده من از بین بردم. باید مرا جهان آفرین بخوانید. موبدان همه سر به زیر داشتند و کسی جرات نه گفتن نداشت. پس از این سخن ها، شکوه ایزدی از او گسست و در قلمرو او هرج و مرج افتاد.
@hakimtoosi
۲.۲k
۰۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.