*راز دل*
*راز دل*
ماه وش :
- چرا مهران
مهران لبخند زد وگفت : پس نمی خوای
دستمو گرفت وبلندم کرد با گریه والتماس گفتم : تو رو خدا کیهان نابود میشه همش دوهفته است عروسی کرده ...مهرااااان
برگشت نگام کردوگفت : باهاش حرف می زنی اسم منو نمیاری یا مرگ رو انتخواب کن یا این اتاق رو
- ترجیح میدم بمیرم
لبخند زد وشماره ای گرفت وزد رو اسپیکر بعد چند بوق صدای گرفته ای کیهان رو شنیدم
کیهان : الو
- کیهاااان....
گریه می کردم کیهان صدام می زد
کیهان : جون کیهان ...ماه وش ماه وش کجایی
- نمی تونم بگم
مهران لبخند زد
کیهان : چرا نمی تونی بگی کجا رفتی چی شده اصلا ماه وش دارم دیونه میشم
- کیهان دارم می میرم ....
مهران تماس رو قطع کرد وگفت : خوب صداشم شنیدی ...مرگ رو انتخواب کردی
- اره بمیرم اینجا پیش تو نامرد نمی مونم
لبخند زد وگفت : خوبه
دستمالی نشونم داد وگفت : هر چی دیدی وشنیدی فراموش کن برای خودت میگم فانی کنار من خوشبخته می خوای از خودش سوال کن
- دوسش داشتی
مهران : همیشه دوسش داشتم بخاطر کیهان چیزی نگفتم
- پس چرا می خوای منو بکشی
لبخند زد وگفت : لازمه شاید اینجوری برای تو وکیهان بهتر باشه
- با مرگ من
مهران : گاهی وقت ها بعضی از مرگ ها یه شروع تازه است
دستمال رو گذاشت جلو دهنم برای اخرین بار چشای قشنگ کیهان رو به یاد اوردم اون لبخند مهربونش اشک از چشام سرازیر شد واز زندگی خداحافظی کردم عمر منم همینقدر بود
ماه وش :
- چرا مهران
مهران لبخند زد وگفت : پس نمی خوای
دستمو گرفت وبلندم کرد با گریه والتماس گفتم : تو رو خدا کیهان نابود میشه همش دوهفته است عروسی کرده ...مهرااااان
برگشت نگام کردوگفت : باهاش حرف می زنی اسم منو نمیاری یا مرگ رو انتخواب کن یا این اتاق رو
- ترجیح میدم بمیرم
لبخند زد وشماره ای گرفت وزد رو اسپیکر بعد چند بوق صدای گرفته ای کیهان رو شنیدم
کیهان : الو
- کیهاااان....
گریه می کردم کیهان صدام می زد
کیهان : جون کیهان ...ماه وش ماه وش کجایی
- نمی تونم بگم
مهران لبخند زد
کیهان : چرا نمی تونی بگی کجا رفتی چی شده اصلا ماه وش دارم دیونه میشم
- کیهان دارم می میرم ....
مهران تماس رو قطع کرد وگفت : خوب صداشم شنیدی ...مرگ رو انتخواب کردی
- اره بمیرم اینجا پیش تو نامرد نمی مونم
لبخند زد وگفت : خوبه
دستمالی نشونم داد وگفت : هر چی دیدی وشنیدی فراموش کن برای خودت میگم فانی کنار من خوشبخته می خوای از خودش سوال کن
- دوسش داشتی
مهران : همیشه دوسش داشتم بخاطر کیهان چیزی نگفتم
- پس چرا می خوای منو بکشی
لبخند زد وگفت : لازمه شاید اینجوری برای تو وکیهان بهتر باشه
- با مرگ من
مهران : گاهی وقت ها بعضی از مرگ ها یه شروع تازه است
دستمال رو گذاشت جلو دهنم برای اخرین بار چشای قشنگ کیهان رو به یاد اوردم اون لبخند مهربونش اشک از چشام سرازیر شد واز زندگی خداحافظی کردم عمر منم همینقدر بود
۲۰.۱k
۰۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.