*راز دل*
*راز دل*
کیهان:
پویا : فکر کنم فراموش کرده دیگه
نگاش کردم وگفتم : شاید
پویا : چراتو آرومش نمی کنی از اون ساکت ترشدی
- نمی دونم چیکار کنم فکر کنم به زمان نیاز داره تا اروم بشه
پویا: چند ماه می گدره دیگه چقدر زمان
از رو اسب دراومدم ورفتم کنارش
- این خوشگله رو میدی منم بغل کنم
پانیذ رو ازش گرفتم وبوسیدم به ماه وش نگاه کردم که داشت پویا رو نگاه می کرد
- مستانه کجاست ؟!
ماه وش : رفته داخل
- نمی خوای بیای سوار اسب بشی
ماه وش : نه
نگاش کردم نگام کردولبخند کمرنگی زد
- از این نی نی کوچلوها به من میدی خیلی دوست دارم
نگاهشو ازم گرفت خیلی وقت بود حتا نمی زاشت بهش نزدیک بشم دیگه بعد از اون اتفاق ماه وش خیلی عوض شده بود کاش می فهمیدم کی بوده که انقدر اونو ترسونده
بلند شدم رفتم کنار بانو با لبخند نگام کردوگفت : چقدر پدر شدن بهت میاد
برگشتم ماه وش رو نگاه کردم وگفتم : مامان ماه وش خیلی نگرانم کرده خودشو با کتاباش سرگرم کرده حتا نمی زاره کنارش بخوابم براش نگرانم
بانو : چی بگم پسرم حتا با دکترشم حرف نمی زنه
- کیهان
برگشتم مستانه بود
مستانه : پانیذ اذیت می کنه بده خودم
- بزار باشه
- سلام اقا
- سلام مهران
مهران : میشه حرف بزنیم .
پانیذ رو دادم مستانه وبا مهران رفتیم طرف استبل
- چی شده مهران چرا برگشتی ؟!
مهران : اومدم حالتون رو بپرسم خوبید
- اصلا خوب نیستم
نگام کرد وگفت : انشالا بهتر بشین اقا
- میای اسب سواری
مهران : نه آقا باید برم خوشحال شدم دیدمتون
- خوش اومدی
رفتم کنار پویا داشت سربه سرم می زاشت بی حوصله برگشتم ماه وش رو نگاه کردم داشت با مهران حرف می زد بعدم مهران رفت با پویا رفتیم کنار بقیه صندلی بغل دستی ماه وش نشستم تو فکر بود دستشو گرفتم نگام کرد
- خوبی
ماه وش : میشه بریم خونه اینجا خسته شدم
مثله همیشه می خواست فقط خودشو به خونه برسونه
- بعد از نهار میریم
نگاه هاشون اذیتم می کرد من نمی تونستم حال ماه وش رو خوب کنم از خودم بدم میومد
کیهان:
پویا : فکر کنم فراموش کرده دیگه
نگاش کردم وگفتم : شاید
پویا : چراتو آرومش نمی کنی از اون ساکت ترشدی
- نمی دونم چیکار کنم فکر کنم به زمان نیاز داره تا اروم بشه
پویا: چند ماه می گدره دیگه چقدر زمان
از رو اسب دراومدم ورفتم کنارش
- این خوشگله رو میدی منم بغل کنم
پانیذ رو ازش گرفتم وبوسیدم به ماه وش نگاه کردم که داشت پویا رو نگاه می کرد
- مستانه کجاست ؟!
ماه وش : رفته داخل
- نمی خوای بیای سوار اسب بشی
ماه وش : نه
نگاش کردم نگام کردولبخند کمرنگی زد
- از این نی نی کوچلوها به من میدی خیلی دوست دارم
نگاهشو ازم گرفت خیلی وقت بود حتا نمی زاشت بهش نزدیک بشم دیگه بعد از اون اتفاق ماه وش خیلی عوض شده بود کاش می فهمیدم کی بوده که انقدر اونو ترسونده
بلند شدم رفتم کنار بانو با لبخند نگام کردوگفت : چقدر پدر شدن بهت میاد
برگشتم ماه وش رو نگاه کردم وگفتم : مامان ماه وش خیلی نگرانم کرده خودشو با کتاباش سرگرم کرده حتا نمی زاره کنارش بخوابم براش نگرانم
بانو : چی بگم پسرم حتا با دکترشم حرف نمی زنه
- کیهان
برگشتم مستانه بود
مستانه : پانیذ اذیت می کنه بده خودم
- بزار باشه
- سلام اقا
- سلام مهران
مهران : میشه حرف بزنیم .
پانیذ رو دادم مستانه وبا مهران رفتیم طرف استبل
- چی شده مهران چرا برگشتی ؟!
مهران : اومدم حالتون رو بپرسم خوبید
- اصلا خوب نیستم
نگام کرد وگفت : انشالا بهتر بشین اقا
- میای اسب سواری
مهران : نه آقا باید برم خوشحال شدم دیدمتون
- خوش اومدی
رفتم کنار پویا داشت سربه سرم می زاشت بی حوصله برگشتم ماه وش رو نگاه کردم داشت با مهران حرف می زد بعدم مهران رفت با پویا رفتیم کنار بقیه صندلی بغل دستی ماه وش نشستم تو فکر بود دستشو گرفتم نگام کرد
- خوبی
ماه وش : میشه بریم خونه اینجا خسته شدم
مثله همیشه می خواست فقط خودشو به خونه برسونه
- بعد از نهار میریم
نگاه هاشون اذیتم می کرد من نمی تونستم حال ماه وش رو خوب کنم از خودم بدم میومد
۲۲.۱k
۰۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.