*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
اشکان : بریم اینجا یه دوری بزنیم
هانیه : ووویییی هیرسا خوابید
مامان هنگامه : بزارید یکم بخوابه خسته است
بلندشدیم رفتیم اخر باغ اونجا یک جوب پهن بود پریدیم تو آب وحسابی همدیگرو خیس می کردیم
- چه خبرتونه نکنه فکر می کنید هنوز بچه اید
برگشتم هیرسا بود جالب بود خودشم اومد تو جوب هانی حسابی خیسش کرده بود
هیرسا : گرمه ام شده بود
هانیه : تو هنوز بد گرمایی داداشی
هیرسا : یکم آفتابش تیزه
نشست لب جوب وعکس می گرفت حالا بچه ها چه ژست های می گرفتن بماند از خنده نمی تونستم بلند شم
مامان هنگامه اومد کنارمون وگفت : باز که بچه شدید نمی خواین بریم خونه
هیرسا: من می خوام امشب اینجا بمونم
هانی : ماهم می مونیم
مامان هنگامه : تموم هیکلتون خیس شده بریم خونه لباس بپوشین برگردین
اشکان : فکر خوبیه
یکم دیگه آب بازی کردیم بعدم رفتیم وسایلو جم کردیم نشستیم تو ماشین اشکان و عمو وبرگشتیم خونه حالا سرحموم رفتن دعوا شده بود بخدا که بچه شده بودن نوبت من رسید چون بعدش هیرسا بود حسابی طولش دادم یاد موقع نهار افتادم پر غذاش نمک ریخته بوده خندم گرفت با نگاهش خط نشون برام می کشید منو باش فکر می کردم هیرسا بزرگ شده زد به دروگفت : بابا تمومش کن مگه حموم عروسیه
- شامپو بزنم
سر پر کفمو بردم زیر شیر وآب شیرو باز کردم آب نمیومد
- هیییی کور شدم ...هانیه ...هیرسا پشت دری
هیرسا : آره چته
- آب نیست
هیرسا : برات آب بیارم
- مگه آب نیست
هیرسا : یک ساعته حمومی قرار آب باشه
- دروغ نگو هیرسا آب رو باز کن می دونم کار خودته
هیرسا : ظهر یادته چیکار کردی ؟
- صبح هم تو مربا ریختی زیر پام کار تو بود شروع کردی...هیرسا کور شدم
هیرسا : معذرت خواهی کن
- آب رو باز کن
هیرسا : بگو معذرت می خوام
- معذرت می خوام
اب باز شد وچون سرد بود جیغ زدم
- خدا لعنتت کنه هیرسا .
از پشت دربا صدای بلندی گفت : حقته
آب رو تنظیم کردم وحموم کردم حوله ام رو پوشیدم واومدم بیرون هیرسا نبود رفتم اتاقم تو آینه خودمو نگاه کردم چشام بد جور قرمز شده بوداز اون کف های که رفته بود تو چشام
شیلان:
اشکان : بریم اینجا یه دوری بزنیم
هانیه : ووویییی هیرسا خوابید
مامان هنگامه : بزارید یکم بخوابه خسته است
بلندشدیم رفتیم اخر باغ اونجا یک جوب پهن بود پریدیم تو آب وحسابی همدیگرو خیس می کردیم
- چه خبرتونه نکنه فکر می کنید هنوز بچه اید
برگشتم هیرسا بود جالب بود خودشم اومد تو جوب هانی حسابی خیسش کرده بود
هیرسا : گرمه ام شده بود
هانیه : تو هنوز بد گرمایی داداشی
هیرسا : یکم آفتابش تیزه
نشست لب جوب وعکس می گرفت حالا بچه ها چه ژست های می گرفتن بماند از خنده نمی تونستم بلند شم
مامان هنگامه اومد کنارمون وگفت : باز که بچه شدید نمی خواین بریم خونه
هیرسا: من می خوام امشب اینجا بمونم
هانی : ماهم می مونیم
مامان هنگامه : تموم هیکلتون خیس شده بریم خونه لباس بپوشین برگردین
اشکان : فکر خوبیه
یکم دیگه آب بازی کردیم بعدم رفتیم وسایلو جم کردیم نشستیم تو ماشین اشکان و عمو وبرگشتیم خونه حالا سرحموم رفتن دعوا شده بود بخدا که بچه شده بودن نوبت من رسید چون بعدش هیرسا بود حسابی طولش دادم یاد موقع نهار افتادم پر غذاش نمک ریخته بوده خندم گرفت با نگاهش خط نشون برام می کشید منو باش فکر می کردم هیرسا بزرگ شده زد به دروگفت : بابا تمومش کن مگه حموم عروسیه
- شامپو بزنم
سر پر کفمو بردم زیر شیر وآب شیرو باز کردم آب نمیومد
- هیییی کور شدم ...هانیه ...هیرسا پشت دری
هیرسا : آره چته
- آب نیست
هیرسا : برات آب بیارم
- مگه آب نیست
هیرسا : یک ساعته حمومی قرار آب باشه
- دروغ نگو هیرسا آب رو باز کن می دونم کار خودته
هیرسا : ظهر یادته چیکار کردی ؟
- صبح هم تو مربا ریختی زیر پام کار تو بود شروع کردی...هیرسا کور شدم
هیرسا : معذرت خواهی کن
- آب رو باز کن
هیرسا : بگو معذرت می خوام
- معذرت می خوام
اب باز شد وچون سرد بود جیغ زدم
- خدا لعنتت کنه هیرسا .
از پشت دربا صدای بلندی گفت : حقته
آب رو تنظیم کردم وحموم کردم حوله ام رو پوشیدم واومدم بیرون هیرسا نبود رفتم اتاقم تو آینه خودمو نگاه کردم چشام بد جور قرمز شده بوداز اون کف های که رفته بود تو چشام
۷.۱k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.