*شیلان*
*شیلان*
پنج سال قبل
هیرسا:
صدای گریه ای شیلان تو خونه پیچیده بود رفتم کنار در ونگاش کردم مامان بغلش کرده بود صورتش قرمز شده بود یه لحظه منو دید از بغل مامان در اومد
شیلان : به چی نگاه می کنی
سرمو انداختم پایین
بابا : شیلان دخترم هیرسا چه گناهی داره
شیلان : همیشه از من بدش میومد ...میرم دیگه خوشحال باش
- من چیکارت دارم آخه
شیلان : معلومه ...
هانی : اروم باش شیلان دوسالم می گذره برمی گردی
- پدر بزرگت می خواد تو بری من مقصرم
بابا: هیرسا ...
هیرسا : مشکلش با من چیه
پیشونیم آتیش گرفت هانیه ومامان جیغ کشیدن دستمو گذاشتم رو پیشونیم دستم خونی شد وگردنم از خون گرم شد همه شوکه نگام می کردن
خود شیلان که مجسمه رو پرت کرده بود برام از همه شوکه تر بود
بابا : هیرسا
می ترسید بخوام تلافی کنم رفتم بالا تو اتاقم لباسمو درآوردم پیشونیم بد جور بود در زدن توجه نکردم
اشکان : هیرسا...
- اشکان بدجور شده
اشکان متعجب نگام می کرد.
- چته اینجوری نگاه می کنی
اشکان : چرا چیزی نمیگی
- چی بگم اخه برم بزنمش
پیشونیموپاک کرد وگفت : خونش بند نمیاد باید بخیه بخوره پاشو
یه پیرهن پوشیدم واز پله های بیرونی رفتیم پایین ورفتیم تو ماشین
اشکان هی برمی گشت نگام می کرد
- نترس هنوز زنده ام
اشکان : رنگت پریده
چیزی نگفتم رفتیم بیمارستان پیشونیمو بخیه زدن وبرگشتیم خونه رفتم حموم تو اتاقم نشسته بودم مامان اومد داخل وبا چشای اشکی نگام کرد
مامان : شیلان رفت
چیزی نگفتم مامان با گریه گفت : بهتری
- خوبم مامان کی رفت
مامان : شما رفتین بابات اونو برد
چیزی نگفتم
مامان : ازش ناراحت نشو
باز سکوت کردم مامان رفت بلندشدم رفتم کنار پنجره رو سینم احساس سنگینی می کردم خم شدم ویلونمو برداشتم صداش آرومم می کرد چشام بسته بود تا وقتی اروم نشدم ویلونو نزاشتم کنار رو میز یه جعبه بود متعجب برش داشتم وبازش کردم یه دستبند بود با چرم ومو بوش کردم بوی عطر موهای شیلان بود اون شب تو خونه باغ عطر موهاش تو خاطرم موند دستبند رو گذاشتم تو جعبه وگذاشتمش سر جاش اونی که باید دلخورباشه منم نه شیلان اون باعث شد بابا منو تبعیدکنه
حالا باید منو می فهمید دوری از خونه وخانواده یعنی چی
پنج سال قبل
هیرسا:
صدای گریه ای شیلان تو خونه پیچیده بود رفتم کنار در ونگاش کردم مامان بغلش کرده بود صورتش قرمز شده بود یه لحظه منو دید از بغل مامان در اومد
شیلان : به چی نگاه می کنی
سرمو انداختم پایین
بابا : شیلان دخترم هیرسا چه گناهی داره
شیلان : همیشه از من بدش میومد ...میرم دیگه خوشحال باش
- من چیکارت دارم آخه
شیلان : معلومه ...
هانی : اروم باش شیلان دوسالم می گذره برمی گردی
- پدر بزرگت می خواد تو بری من مقصرم
بابا: هیرسا ...
هیرسا : مشکلش با من چیه
پیشونیم آتیش گرفت هانیه ومامان جیغ کشیدن دستمو گذاشتم رو پیشونیم دستم خونی شد وگردنم از خون گرم شد همه شوکه نگام می کردن
خود شیلان که مجسمه رو پرت کرده بود برام از همه شوکه تر بود
بابا : هیرسا
می ترسید بخوام تلافی کنم رفتم بالا تو اتاقم لباسمو درآوردم پیشونیم بد جور بود در زدن توجه نکردم
اشکان : هیرسا...
- اشکان بدجور شده
اشکان متعجب نگام می کرد.
- چته اینجوری نگاه می کنی
اشکان : چرا چیزی نمیگی
- چی بگم اخه برم بزنمش
پیشونیموپاک کرد وگفت : خونش بند نمیاد باید بخیه بخوره پاشو
یه پیرهن پوشیدم واز پله های بیرونی رفتیم پایین ورفتیم تو ماشین
اشکان هی برمی گشت نگام می کرد
- نترس هنوز زنده ام
اشکان : رنگت پریده
چیزی نگفتم رفتیم بیمارستان پیشونیمو بخیه زدن وبرگشتیم خونه رفتم حموم تو اتاقم نشسته بودم مامان اومد داخل وبا چشای اشکی نگام کرد
مامان : شیلان رفت
چیزی نگفتم مامان با گریه گفت : بهتری
- خوبم مامان کی رفت
مامان : شما رفتین بابات اونو برد
چیزی نگفتم
مامان : ازش ناراحت نشو
باز سکوت کردم مامان رفت بلندشدم رفتم کنار پنجره رو سینم احساس سنگینی می کردم خم شدم ویلونمو برداشتم صداش آرومم می کرد چشام بسته بود تا وقتی اروم نشدم ویلونو نزاشتم کنار رو میز یه جعبه بود متعجب برش داشتم وبازش کردم یه دستبند بود با چرم ومو بوش کردم بوی عطر موهای شیلان بود اون شب تو خونه باغ عطر موهاش تو خاطرم موند دستبند رو گذاشتم تو جعبه وگذاشتمش سر جاش اونی که باید دلخورباشه منم نه شیلان اون باعث شد بابا منو تبعیدکنه
حالا باید منو می فهمید دوری از خونه وخانواده یعنی چی
۱۷.۹k
۰۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.