*شیلان*
*شیلان*
هیرسا:
هانی زد به شونه ام وگفت : چی شد خوردیش
- این کی بود ؟!
هانی : نمی دونم فکر کنم از فامیل عروس بود خوشت اومد
هانی رو نگاه کردم خندید وگفت : چیه مگه دروغ میگم
- خوشگل بود اندامشم...
هانی : هیرسااااا
- کوفت چته
هانی : چشم هیز تو چند لحظه اینجوری آنالیزمش کردی
- خوب چیه بخاطر لباسش بود می خواست اینجور لباس نپوشه
هانی : به نظر من برو طرفش ببین چطوره
هانی رو نگاه کردم پیشدستی رو پر میوه کرد وگفت : ببر براش
- مگه نوکر باباشم
هانی اخم کرد وگفت : محسنه که بدجور دور ورشه گفته باشم
هانی راست می گفت محسن بدجور تو نخ دختره بود هانی رو نگاه کردم اشاره کرد برم طرفش
شاید اگه ازش خوشم نمیومد عمرا نمی رفتم طرفش مخصوصا اون موهای طلایی اش که دورش ریخته بود
- اجازه هست
نگام کرد وچیزی نگفت نشستم وگفتم : با اینکه خودتون اول توهین کردید ولی معذرت ...
دختره اروم گفت : مهم نیست ...خوبی
جاااان الان حالمو می پرسید ؟؟؟!!!!
- خوبم ممنون
به قیافه متعجبم خندید
- چرا می خندین
دختره : هیچی قیافتون خیلی خنده دار شده بود
- دستتون درد نکنه
نگاهی به دستام انداخت بعد تو چشام نگاه کرد
- چیزی می خواید بگید
دختره : نه ...تعجب کردم چرا هنوز مجردی
لبای خوش فرمش رو جم کرده بود
- هنوز مجردم یعنی چی ...منو مگه می شناسین
دختره : اره ...
- من نمی شناسم متسفانه خوشحال شدم از دیدنتون ...اسمتون چی بود ؟
تو چشام نگاه کرد یهو رنگ نگاش عوض شد
- هیرسا
برگشتم طرف مامان صدام می زد
- اومدم مامان
رو بهش گفتم : من هیرسام برادر داماد
سری برام تکون داد رفتم کنار مامان یه عالمه کار ریخت رو سرم که مشغولشون شدم باید به کارنظارت می کردم هانی واسه خودش اون وسط داشت می رقصید راستی چرا شیلان رو نمی دیدم ؟!!!!
هیرسا:
هانی زد به شونه ام وگفت : چی شد خوردیش
- این کی بود ؟!
هانی : نمی دونم فکر کنم از فامیل عروس بود خوشت اومد
هانی رو نگاه کردم خندید وگفت : چیه مگه دروغ میگم
- خوشگل بود اندامشم...
هانی : هیرسااااا
- کوفت چته
هانی : چشم هیز تو چند لحظه اینجوری آنالیزمش کردی
- خوب چیه بخاطر لباسش بود می خواست اینجور لباس نپوشه
هانی : به نظر من برو طرفش ببین چطوره
هانی رو نگاه کردم پیشدستی رو پر میوه کرد وگفت : ببر براش
- مگه نوکر باباشم
هانی اخم کرد وگفت : محسنه که بدجور دور ورشه گفته باشم
هانی راست می گفت محسن بدجور تو نخ دختره بود هانی رو نگاه کردم اشاره کرد برم طرفش
شاید اگه ازش خوشم نمیومد عمرا نمی رفتم طرفش مخصوصا اون موهای طلایی اش که دورش ریخته بود
- اجازه هست
نگام کرد وچیزی نگفت نشستم وگفتم : با اینکه خودتون اول توهین کردید ولی معذرت ...
دختره اروم گفت : مهم نیست ...خوبی
جاااان الان حالمو می پرسید ؟؟؟!!!!
- خوبم ممنون
به قیافه متعجبم خندید
- چرا می خندین
دختره : هیچی قیافتون خیلی خنده دار شده بود
- دستتون درد نکنه
نگاهی به دستام انداخت بعد تو چشام نگاه کرد
- چیزی می خواید بگید
دختره : نه ...تعجب کردم چرا هنوز مجردی
لبای خوش فرمش رو جم کرده بود
- هنوز مجردم یعنی چی ...منو مگه می شناسین
دختره : اره ...
- من نمی شناسم متسفانه خوشحال شدم از دیدنتون ...اسمتون چی بود ؟
تو چشام نگاه کرد یهو رنگ نگاش عوض شد
- هیرسا
برگشتم طرف مامان صدام می زد
- اومدم مامان
رو بهش گفتم : من هیرسام برادر داماد
سری برام تکون داد رفتم کنار مامان یه عالمه کار ریخت رو سرم که مشغولشون شدم باید به کارنظارت می کردم هانی واسه خودش اون وسط داشت می رقصید راستی چرا شیلان رو نمی دیدم ؟!!!!
۱۷.۱k
۰۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.