*شیلان*
*شیلان*
شیلان :
از خواب بیدارشدم وساعت رو نگاه کردم بلند شدم رفتم دسشویی دست صورتمو شستم واز آینه خودمو نگاه کردم چقدر خوابیده بودم دیروز کجا بودم امروز کجا اروم رفتم تو اتاق هیرسا سرک کشیدم نشسته بود داشت چیزی می نوشت برگشت ودیدم لبخند زدم وگفتم : حالت چطوره ؟
هیرسا : خوبم دکتری؟!
متعجب نگام کردو گفت : چرا سرک می کشی
- اها ....اومدم حالتو بپرسم پهلوت چطوره ؟
هیرساسرش پایین بود وداشت چیزی می نوشت
- چیکار می کنی
برگشت نگام کرد مردمک چشمش دو برابر شد
- چیه
فقط نگام می کرد
- هیرسا
هیرسا: هیچی ....
بالا سرش وایسادم تو برگه رو نگاه کردم
- چیه هیرسا
هیرسا بدون نگاه کردن بهم گفت : هیچی میشه بری
- چرا اومدم حالتو بپرسم
هیرسا: ممنون خوبم حالا برو
متعجب نگاش کردم ورفتم سمت در برگشتم نگاش کردم سرشو برگردوند نگام کرد بی توجه رفتم پایین مامان هنگامه داشت آشپزی می کرد
- سلام بهترین مامان دنیا
خندید ونگام کرد بعد با شیطنت گفت : ماشالا دخترم چقدر عوض شدی اون موقع لاغر بودی ولی الان
دستشو به نشونه ای ok اورد بالا با صدا خندیدم وگفتم : وای مامان چه خوب بلدی
از یخچال یکم پنیر اوردم وخالی خالی با انگشتام می خوردم
- مامان ...
برگشتم هیرسا رو نگاه کردم
مامان هنگامه : جونم مامان
هیرسا : ویلونم نیست
مامان هنگامه : اونجاست زدمش به دیوار شیلان میاریش براش هیرسا درد داره
هیرسا رو نگاه کردم وبراش ادا در اوردم درد چی مثلا مامان هنگامه هم چقدر لوسش می کرد
هیرسا : خودت گیجی
مامان هنگامه خندید رفتم تو سالن ویلون از دیوار برداشتم البته کلی کش قوص به بدنم دادم تا رسیدم
برگشتم پشت سرم بود
هیرسا : ممنون زردک
بهش اخم کردم اونم اخم کردورفت بالا رفتم تو آشپزخونه هر کاری کردم مامان هنگامه نزاشت کمکش کنم حوصله ام سر رفته بود نشسته بودم مامان هنگامه رو نگاه می کردم
- مامان هیرسا ویلون می زنه ؟!
مامان هنگامه : اره مگه تو نمی دونی گیتار پیانو
- همینجوری می زنه
برگشت نگام کرد وبا لبخند گفت : نه عزیزم آهنگ سازه نمی دونستی ؟؟؟!!!!
- واقعا
مامان هنگامه : اره پدرتم ویلون می زد انقدر قشنگ می زد ادم اروم می شد ولی این پسر بد واسمون نمی زنه
- باید بزنه
رفتم بالا وبدون در زدن رفتم اتاق هیرسا برگشت نگام کرد وگفت : نمی تونی در بزنی ؟!
- نچ
هیرسا : میشه لطفا یه لباس مناسب بپوشی
- لباسم چه مشکلی داره
هیرسا : پر مشکله
خودمو نگاهکردم راستم می گفت ولی بدم نشد عکس العمل نشون داد
- مشکلی نداره که
هیرسا : کاری داشتی
- تو ویلون می زنی هیرسا
کنارش رو زمین نشستم یه اخم ریز بین ابروهاش بود
- هیرسا می زنی
هیرسا : نچ
- بزن دیگههیرسا بدجنس نشو
ویلونشو برداشتم وخودم خواستم بزنم
هیرسا : نکن
شیلان :
از خواب بیدارشدم وساعت رو نگاه کردم بلند شدم رفتم دسشویی دست صورتمو شستم واز آینه خودمو نگاه کردم چقدر خوابیده بودم دیروز کجا بودم امروز کجا اروم رفتم تو اتاق هیرسا سرک کشیدم نشسته بود داشت چیزی می نوشت برگشت ودیدم لبخند زدم وگفتم : حالت چطوره ؟
هیرسا : خوبم دکتری؟!
متعجب نگام کردو گفت : چرا سرک می کشی
- اها ....اومدم حالتو بپرسم پهلوت چطوره ؟
هیرساسرش پایین بود وداشت چیزی می نوشت
- چیکار می کنی
برگشت نگام کرد مردمک چشمش دو برابر شد
- چیه
فقط نگام می کرد
- هیرسا
هیرسا: هیچی ....
بالا سرش وایسادم تو برگه رو نگاه کردم
- چیه هیرسا
هیرسا بدون نگاه کردن بهم گفت : هیچی میشه بری
- چرا اومدم حالتو بپرسم
هیرسا: ممنون خوبم حالا برو
متعجب نگاش کردم ورفتم سمت در برگشتم نگاش کردم سرشو برگردوند نگام کرد بی توجه رفتم پایین مامان هنگامه داشت آشپزی می کرد
- سلام بهترین مامان دنیا
خندید ونگام کرد بعد با شیطنت گفت : ماشالا دخترم چقدر عوض شدی اون موقع لاغر بودی ولی الان
دستشو به نشونه ای ok اورد بالا با صدا خندیدم وگفتم : وای مامان چه خوب بلدی
از یخچال یکم پنیر اوردم وخالی خالی با انگشتام می خوردم
- مامان ...
برگشتم هیرسا رو نگاه کردم
مامان هنگامه : جونم مامان
هیرسا : ویلونم نیست
مامان هنگامه : اونجاست زدمش به دیوار شیلان میاریش براش هیرسا درد داره
هیرسا رو نگاه کردم وبراش ادا در اوردم درد چی مثلا مامان هنگامه هم چقدر لوسش می کرد
هیرسا : خودت گیجی
مامان هنگامه خندید رفتم تو سالن ویلون از دیوار برداشتم البته کلی کش قوص به بدنم دادم تا رسیدم
برگشتم پشت سرم بود
هیرسا : ممنون زردک
بهش اخم کردم اونم اخم کردورفت بالا رفتم تو آشپزخونه هر کاری کردم مامان هنگامه نزاشت کمکش کنم حوصله ام سر رفته بود نشسته بودم مامان هنگامه رو نگاه می کردم
- مامان هیرسا ویلون می زنه ؟!
مامان هنگامه : اره مگه تو نمی دونی گیتار پیانو
- همینجوری می زنه
برگشت نگام کرد وبا لبخند گفت : نه عزیزم آهنگ سازه نمی دونستی ؟؟؟!!!!
- واقعا
مامان هنگامه : اره پدرتم ویلون می زد انقدر قشنگ می زد ادم اروم می شد ولی این پسر بد واسمون نمی زنه
- باید بزنه
رفتم بالا وبدون در زدن رفتم اتاق هیرسا برگشت نگام کرد وگفت : نمی تونی در بزنی ؟!
- نچ
هیرسا : میشه لطفا یه لباس مناسب بپوشی
- لباسم چه مشکلی داره
هیرسا : پر مشکله
خودمو نگاهکردم راستم می گفت ولی بدم نشد عکس العمل نشون داد
- مشکلی نداره که
هیرسا : کاری داشتی
- تو ویلون می زنی هیرسا
کنارش رو زمین نشستم یه اخم ریز بین ابروهاش بود
- هیرسا می زنی
هیرسا : نچ
- بزن دیگههیرسا بدجنس نشو
ویلونشو برداشتم وخودم خواستم بزنم
هیرسا : نکن
۲۸.۰k
۰۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.