دخترای لجباز 😜 پسرای مغرور 😏
#دخترای_لجباز 😜 پسرای_مغرور 😏
پارت هفتم .
استادم تا پشت پارسا رو میبینه هااار هاااار میخنده . بعد ک حالش جا اومد میگه : خب آقای سهرابی اگه دستشویی داشتید بهم میگفتید من اجازه میدادم !
پارسا : یعنی چی ؟
متین : پارسا پشتت .
بعد متین و اونیکی دوست پارسا بلند شدن که با بلند شدن اونا هممون پااااچیدیمممم ! خیلی خوب بودد.
پارسا : ای بابا سورن اینا چ مرگشونهههه !
سورن : پشتت...قهوه ای شده !
با این حرفش همه بلندتر خندیدیم . بعضی از دخترام چپ چپ نگامون میکردن .
پارسا : اما...سورن پشت توهم قهوه ای شده ! همینطورم تو متین !
داد زدم : مث اینکه B4 خیلی دلشون درد میکرده !
پارسا که تازه دوزاریش افتاد با عصبانیت اومد سمت ما . یقه منو گرفت و از زمین بلندم کرد . بابا این چ خر زوره!
پارسا : من که میدونم همه اینا زیر سر توعه .
رومینا : وااا . خو تو شلوارتو قهوه ای کردی ب من چه !
همه پسرا دهنشونو تا ته باز کرده بودن و عینهو اسب آبی میخندیدن .
پارسا داد زد : همگیتون خفه شیددددد!
همه خفه خون گرفتن !
پارسا : تو این نقشه رو ریختی ؟؟؟
رومینا : عارع ! خب ک چی ؟ من همه نقشه هامونو میکشم !
پارسا '؟: ببین دختره ی پررو...
داد زدم : ببند بابا...فکر کرده من میترسم !
بعدم با دستم شوتش کردم اونور خودمم با زمین یکی شدم .
پارسا با عصبانیت اومد سمتمو گف : تو...چی..کار..ک..کردی ؟
رومینا : آخییی یه تست آی کیو بده . خری ؟ نفهمیدی چکار کردم ؟
پارسا دیگه داشت منفجر میشد . که دینا عین فرشته نجات وارد شد .
دینا : آقای محترم بهتر نیست شما اول برید شلوارتونو بشورید ؟
باز همه هااار هارر خندیدن . سورن اومد جلو دینا وایساد و گف : ن . مشکلیه ؟
دینا : اوه..نه...اصلا ! فقط اگه بقیه بچه های دانشگاه ببیننتون یه وقت فکر بد ممکنه بکنن !
خخخخخخ واییی دینا تو چ زبونی داشتی ما خبر نداشتیم !
سورنم داشت از عصبانیت خودشو قهوه ای میکرد که دینا گف : آقای محترم بهتر نیست تا وقتی اون شلوار بدبخت بیشتر از این رنگشو ع دست نداده برین دسشویی ؟ میترسم که بجای با شلوار لی آبی با شلوار قهوه ای ع دانشگاه برید بیرون !
واییییی مردم از خنده بابا دینا بدجور داره این بدبختو قهوه ای میکنه !
متین که انگار میخواست ب این دعوا خاتمه بده گف : منتظر تلافی باشید .
بعدم سه تایی زدن بیرون . آخی دلم خنک شد !
پارت هفتم .
استادم تا پشت پارسا رو میبینه هااار هاااار میخنده . بعد ک حالش جا اومد میگه : خب آقای سهرابی اگه دستشویی داشتید بهم میگفتید من اجازه میدادم !
پارسا : یعنی چی ؟
متین : پارسا پشتت .
بعد متین و اونیکی دوست پارسا بلند شدن که با بلند شدن اونا هممون پااااچیدیمممم ! خیلی خوب بودد.
پارسا : ای بابا سورن اینا چ مرگشونهههه !
سورن : پشتت...قهوه ای شده !
با این حرفش همه بلندتر خندیدیم . بعضی از دخترام چپ چپ نگامون میکردن .
پارسا : اما...سورن پشت توهم قهوه ای شده ! همینطورم تو متین !
داد زدم : مث اینکه B4 خیلی دلشون درد میکرده !
پارسا که تازه دوزاریش افتاد با عصبانیت اومد سمت ما . یقه منو گرفت و از زمین بلندم کرد . بابا این چ خر زوره!
پارسا : من که میدونم همه اینا زیر سر توعه .
رومینا : وااا . خو تو شلوارتو قهوه ای کردی ب من چه !
همه پسرا دهنشونو تا ته باز کرده بودن و عینهو اسب آبی میخندیدن .
پارسا داد زد : همگیتون خفه شیددددد!
همه خفه خون گرفتن !
پارسا : تو این نقشه رو ریختی ؟؟؟
رومینا : عارع ! خب ک چی ؟ من همه نقشه هامونو میکشم !
پارسا '؟: ببین دختره ی پررو...
داد زدم : ببند بابا...فکر کرده من میترسم !
بعدم با دستم شوتش کردم اونور خودمم با زمین یکی شدم .
پارسا با عصبانیت اومد سمتمو گف : تو...چی..کار..ک..کردی ؟
رومینا : آخییی یه تست آی کیو بده . خری ؟ نفهمیدی چکار کردم ؟
پارسا دیگه داشت منفجر میشد . که دینا عین فرشته نجات وارد شد .
دینا : آقای محترم بهتر نیست شما اول برید شلوارتونو بشورید ؟
باز همه هااار هارر خندیدن . سورن اومد جلو دینا وایساد و گف : ن . مشکلیه ؟
دینا : اوه..نه...اصلا ! فقط اگه بقیه بچه های دانشگاه ببیننتون یه وقت فکر بد ممکنه بکنن !
خخخخخخ واییی دینا تو چ زبونی داشتی ما خبر نداشتیم !
سورنم داشت از عصبانیت خودشو قهوه ای میکرد که دینا گف : آقای محترم بهتر نیست تا وقتی اون شلوار بدبخت بیشتر از این رنگشو ع دست نداده برین دسشویی ؟ میترسم که بجای با شلوار لی آبی با شلوار قهوه ای ع دانشگاه برید بیرون !
واییییی مردم از خنده بابا دینا بدجور داره این بدبختو قهوه ای میکنه !
متین که انگار میخواست ب این دعوا خاتمه بده گف : منتظر تلافی باشید .
بعدم سه تایی زدن بیرون . آخی دلم خنک شد !
۱۵.۴k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.