رمان همسر اجباری پارت صد وسی
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وسی
عسل:واهلل خوابید ماهم فکریم خوابه چیزی بهش نگفتیم.فکر کردیم خسته است.
آنا ...آنا باتوام چته تو چرا یخی.
آنا.آریا خو ...خوبم ..فقط یکم سرم گیج میره.
عسل-ضعف کرده من برم غذا درست کنم.
آریا یکم از آب قندی رو که احسان اورد به آنا داد.
و بعد جلو احسان وامیر نمیشد بغل کنه پس تکیه شو به خودش داد و بردش سمت اتاق آنا. انا بهوش بود اما بی حال.
آریا...
چت شده آنا تورو خدا اینطوری نباش.
آنا رو رو تخت گذاشتم.و دراز کشید.
دستای سردشو تو دستم گرفتمو دستشو بوسیدم عین یخ بود.خدایا نمیتونم نمیتونم منم آنا زنمه من هیچی که
نباشم باید این لحظه ها که حالش خوب نیست واسش بسوزم خود خواه نیستم میدونم میدونم نباید به خودم
وابستش کنم اما...اما خدا این آناست مهربون ترینم دلسوز ترینم آروم جونم خدایا با این دوری فهمیدم که آنا به آنا
چقد عادت کردم
جانآریا
-من خوبم فقط سرم خیلی گیج میره اونم مال هواپیماست عادت ندارم انقد بشینم تو هواپیما.
-باشه ...عزیزم یکم استراحت کن.چیزی خواستی من اینجام .
آریا من از تنهایی بدم میاد میخوام بیام پایین.
این دختر چقد از تنهایی بیزار بود.وایسادم کنار تختشو گفتم باشه آنی خانمی دستتو بده پاشو بریم پایین.
دستشو دراز کردو دستشو گرفتم با بیحالی پاشد و گفت.خودم میام .
با این رنگو رویی که داشت میدونستم نمیدونی تونه.چند قدم رفتم که اونم بعداز مرتب کردن شالش اومد بهم برسه
که باهم بریم یه هو دوباره خواست بخوره زمین یه قدم بزرگ برداشتم.و گرفتمش تو بغلم.
آنا اگه حالت خوب نیس خب بمون منم میمونم پیشت.
نه ...نه نمیشه االن شین میاد واست دردسر میشم طبق معمول.
یه دستم پشت سرش و یه دستم پشت کمرش به خودم فشارش دادم .سرش رو سینم بود قلبم واسش بی تابی
میکرد آنا تموم جسم وروحمو تسخیر کرده بود.اینو از وقتی ازش دور بودم فهمیدم پیشونیشو بوسیدم .
انگار معذب بود. فشار دستمو زیاد کردم و گفتم جوجه ببین منو.سرشو ب سینه ام چسبونده بود با این کارش داشت
دیوونم میکرد .
-با توام
یکم عقب کشیدم.سرشو باال بردم با دستم چشاش خیس بود خیس خیس صورتشو با دستم قاب کردم.مظلوم ترینآریا سرم گیج میره.
Comments please
عسل:واهلل خوابید ماهم فکریم خوابه چیزی بهش نگفتیم.فکر کردیم خسته است.
آنا ...آنا باتوام چته تو چرا یخی.
آنا.آریا خو ...خوبم ..فقط یکم سرم گیج میره.
عسل-ضعف کرده من برم غذا درست کنم.
آریا یکم از آب قندی رو که احسان اورد به آنا داد.
و بعد جلو احسان وامیر نمیشد بغل کنه پس تکیه شو به خودش داد و بردش سمت اتاق آنا. انا بهوش بود اما بی حال.
آریا...
چت شده آنا تورو خدا اینطوری نباش.
آنا رو رو تخت گذاشتم.و دراز کشید.
دستای سردشو تو دستم گرفتمو دستشو بوسیدم عین یخ بود.خدایا نمیتونم نمیتونم منم آنا زنمه من هیچی که
نباشم باید این لحظه ها که حالش خوب نیست واسش بسوزم خود خواه نیستم میدونم میدونم نباید به خودم
وابستش کنم اما...اما خدا این آناست مهربون ترینم دلسوز ترینم آروم جونم خدایا با این دوری فهمیدم که آنا به آنا
چقد عادت کردم
جانآریا
-من خوبم فقط سرم خیلی گیج میره اونم مال هواپیماست عادت ندارم انقد بشینم تو هواپیما.
-باشه ...عزیزم یکم استراحت کن.چیزی خواستی من اینجام .
آریا من از تنهایی بدم میاد میخوام بیام پایین.
این دختر چقد از تنهایی بیزار بود.وایسادم کنار تختشو گفتم باشه آنی خانمی دستتو بده پاشو بریم پایین.
دستشو دراز کردو دستشو گرفتم با بیحالی پاشد و گفت.خودم میام .
با این رنگو رویی که داشت میدونستم نمیدونی تونه.چند قدم رفتم که اونم بعداز مرتب کردن شالش اومد بهم برسه
که باهم بریم یه هو دوباره خواست بخوره زمین یه قدم بزرگ برداشتم.و گرفتمش تو بغلم.
آنا اگه حالت خوب نیس خب بمون منم میمونم پیشت.
نه ...نه نمیشه االن شین میاد واست دردسر میشم طبق معمول.
یه دستم پشت سرش و یه دستم پشت کمرش به خودم فشارش دادم .سرش رو سینم بود قلبم واسش بی تابی
میکرد آنا تموم جسم وروحمو تسخیر کرده بود.اینو از وقتی ازش دور بودم فهمیدم پیشونیشو بوسیدم .
انگار معذب بود. فشار دستمو زیاد کردم و گفتم جوجه ببین منو.سرشو ب سینه ام چسبونده بود با این کارش داشت
دیوونم میکرد .
-با توام
یکم عقب کشیدم.سرشو باال بردم با دستم چشاش خیس بود خیس خیس صورتشو با دستم قاب کردم.مظلوم ترینآریا سرم گیج میره.
Comments please
۹.۶k
۱۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.