دخترای لجباز 💅 پسرای مغرور 👑
#دخترای_لجباز 💅 پسرای_مغرور 👑
پارت سیزدهم .
حس کردم یکی دستشو گذاشت رو شونم ک رنگ اون پسره سفید شد . برگشتم سمتش که...بله ! پارسا رو دیدم! گفت : کاری باهاش داشتی ؟
پسره : ا...اصلا ! ببخشید .
بعد در رفت . ترسو بزدل !
چیییی ؟ وایسید آقا کات ! یعنی چی ؟ ای..این پارسا بود ؟ چرا دستشو گذاشت رو شونم ؟ چرا اونو فراری داد؟ چرا اومده تو منطقه ۱۸+ ؟ چرا...
وجدان : هوشششش حیوون وایسا . بابا اوزگَل داره نگات میکنه هااا .
اخ وجی راس میگه...زل زده به من...وایسا بینم..نکنه...
وجدان : رومینا تو فانتزی تر از این نداشتی بزنی ؟ بابا عقل کل . باهوش . با فهم و شعور . آخه اون چرا باید از تو خوشش بیاد ؟
راس میگی اینم احتمالا فیلمشه . پسرا همشون همینن .
رومینا :خ..خب ممنون ک فراریشون دادی .
خواستم در برم که گفت : وایسا...چرا گریه میکردی ؟
رومینا : مهم نیس .
پارسا : میشنوم .
رومینا : آخ جدی ؟ من فک کردم کری !
پارسا : هار هار هار بامزه .
رومینا : خیلی خب...اون دخترای اونجا بهم توپیدن درباره اینکه تو چرا اینجوری ای و اینا . حالا میزاری تشریف ببرم ؟
منتظر جوابش نشدم و سریع فلنگو بستم . وا خب ب تو چ که کی ب من چی گفته یا چرا گریه میکردم . اه اصلا ولش...
روز بعد...
تولد یکی از بچه های دانشگاس . همه رو هم دعوت کرده . من ک نمیخوام برم ولی خب دینا گیر سه پیچ داده ک الا و بلا بیاید بریم خوش میگذره . مریمم میگه آره خیلی حال میده . منم ک بدبخت...الان دارم کارامو میکنم بریم اونجا . بزار ببینم چی بپوشم...آها !
ی مانتو برداشتم ک دینا فوضول پرید تو اتاق و گفت : جانننن . میخوای اینو بپوشی ؟ خره تو تاحالا مهمونی نرفتی ؟ ن ک میگم من رفتماااا . ولی منظورم اینه ک کی آخه مانتو میپوشه ؟ اونا ی روسری بندازن سرشون هنر کردن . نکنه میخوای بهمون بخندن ؟
رومینا : یعنی حجاب مجاب بیخی ؟
دینا : دقیقا !
ای دینا تو روحت . بابام اگه ببینتم ک مرگو جلو چشام میاره . خیلی خب بابا باشه .
ی پیرهن آستین کوتاه جذب مشکی با یه شلوار لی سورمه ای پوشیدم و یه ساق دستم دست کردم . ی سوییشرت لی آبی رو لباسم پوشیدم و ی شال مشکی هم سرم کردم موهای بلندمم از زیر شال دادم بیرون . من همونطور ک گفتم هیچ وقت آرایش نمیکنم ولی ایندفعه ی ذره ریمل زدم . خلاصه ک اصلا نگم براتون ک چ جیگری شدم . دینا ی فوضول باز عین گاو پرید تو اتاق و گفت : اوووه خانم با من ازدواج میکنی ؟ اونجا کیو میخوای بکشی ؟
ب دینا نگا کردم . ی پیرهن قرمز ساده با ی مانتو جلو باز طوسی پوشیده بود با ی شال طوسی .
رومینا : دینا ی بوزینه نمیگی آدم لخت باشه عین چی میای تو .
بعد ادامه دادم : تو حالا میخوای کیو بکشی ؟ خیلی جیگر شدی .
بعدم مریم اومد تو و گفت : اوه اوه استپ بابا انقدر واسه هم نوشابه باز کردین ک واسه من چیزی نموند.
پارت سیزدهم .
حس کردم یکی دستشو گذاشت رو شونم ک رنگ اون پسره سفید شد . برگشتم سمتش که...بله ! پارسا رو دیدم! گفت : کاری باهاش داشتی ؟
پسره : ا...اصلا ! ببخشید .
بعد در رفت . ترسو بزدل !
چیییی ؟ وایسید آقا کات ! یعنی چی ؟ ای..این پارسا بود ؟ چرا دستشو گذاشت رو شونم ؟ چرا اونو فراری داد؟ چرا اومده تو منطقه ۱۸+ ؟ چرا...
وجدان : هوشششش حیوون وایسا . بابا اوزگَل داره نگات میکنه هااا .
اخ وجی راس میگه...زل زده به من...وایسا بینم..نکنه...
وجدان : رومینا تو فانتزی تر از این نداشتی بزنی ؟ بابا عقل کل . باهوش . با فهم و شعور . آخه اون چرا باید از تو خوشش بیاد ؟
راس میگی اینم احتمالا فیلمشه . پسرا همشون همینن .
رومینا :خ..خب ممنون ک فراریشون دادی .
خواستم در برم که گفت : وایسا...چرا گریه میکردی ؟
رومینا : مهم نیس .
پارسا : میشنوم .
رومینا : آخ جدی ؟ من فک کردم کری !
پارسا : هار هار هار بامزه .
رومینا : خیلی خب...اون دخترای اونجا بهم توپیدن درباره اینکه تو چرا اینجوری ای و اینا . حالا میزاری تشریف ببرم ؟
منتظر جوابش نشدم و سریع فلنگو بستم . وا خب ب تو چ که کی ب من چی گفته یا چرا گریه میکردم . اه اصلا ولش...
روز بعد...
تولد یکی از بچه های دانشگاس . همه رو هم دعوت کرده . من ک نمیخوام برم ولی خب دینا گیر سه پیچ داده ک الا و بلا بیاید بریم خوش میگذره . مریمم میگه آره خیلی حال میده . منم ک بدبخت...الان دارم کارامو میکنم بریم اونجا . بزار ببینم چی بپوشم...آها !
ی مانتو برداشتم ک دینا فوضول پرید تو اتاق و گفت : جانننن . میخوای اینو بپوشی ؟ خره تو تاحالا مهمونی نرفتی ؟ ن ک میگم من رفتماااا . ولی منظورم اینه ک کی آخه مانتو میپوشه ؟ اونا ی روسری بندازن سرشون هنر کردن . نکنه میخوای بهمون بخندن ؟
رومینا : یعنی حجاب مجاب بیخی ؟
دینا : دقیقا !
ای دینا تو روحت . بابام اگه ببینتم ک مرگو جلو چشام میاره . خیلی خب بابا باشه .
ی پیرهن آستین کوتاه جذب مشکی با یه شلوار لی سورمه ای پوشیدم و یه ساق دستم دست کردم . ی سوییشرت لی آبی رو لباسم پوشیدم و ی شال مشکی هم سرم کردم موهای بلندمم از زیر شال دادم بیرون . من همونطور ک گفتم هیچ وقت آرایش نمیکنم ولی ایندفعه ی ذره ریمل زدم . خلاصه ک اصلا نگم براتون ک چ جیگری شدم . دینا ی فوضول باز عین گاو پرید تو اتاق و گفت : اوووه خانم با من ازدواج میکنی ؟ اونجا کیو میخوای بکشی ؟
ب دینا نگا کردم . ی پیرهن قرمز ساده با ی مانتو جلو باز طوسی پوشیده بود با ی شال طوسی .
رومینا : دینا ی بوزینه نمیگی آدم لخت باشه عین چی میای تو .
بعد ادامه دادم : تو حالا میخوای کیو بکشی ؟ خیلی جیگر شدی .
بعدم مریم اومد تو و گفت : اوه اوه استپ بابا انقدر واسه هم نوشابه باز کردین ک واسه من چیزی نموند.
۲۲.۹k
۱۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.