دخترای لجباز 💌 پسرای مغرور 💌
#دخترای_لجباز 💌 پسرای_مغرور 💌
پارت چهاردهم .
مریم ی پیرهن آبی لی با ی شلوارلی و ی مانتو سفید جلوباز با ی روسری قرمز پوشیده بود . اونم خیلی ناز شده بود .
دینا : باباااا . داغونم کردی جیگر!
مریم ناز و عشوه اومد و گف : خودم میدونم...ایش
رومینا : اه مریم عوقم گرفت جون من دیگه عشوه خرکی نیا .
مریم : بیشور . ذوقمو کور کردی !
بعدم ی اخم ساختگی کرد و گفت : اگه باهام بد حرف بزنین ب آقامون میگمااا .
رومینا : زکی...کی میاد شوور تو بشه .
دینا : احتمالا هرکی اینکارو بکنه خر مغزشو گاز زده !
بعدم با دینا زدیم قدش و هاااار هااار خندیدیم . آخ...خدایا این خوشیا رو ع ما نگیر .
بعد از کلی کل کل و گیس و گیس کشی راه افتادیم اونجا . ی باغ بزرگ بود که میخواستی واردش بشی باید هزار و دویستا پله رد میکردی و خوراک پیرزنا بود .( ما سه تا ک وقتی رسیدیم عین خر نفس نفس میزدیم ). دخترایی ک اونجا بودن با وجود اونهمه پسر ی آستین کوتاه داشتن و ی شالی ک بیشتر شبیه شال گردن بود ! ولی من و مریم و دینا شالمون سرمون بود . نه اینکه خیلییی جلو ها . ولی کاراییشو از دست نداده بود . من ک ساق دست داشتم ولی مریم و دینا پیرهناشون آستین بلند بود .
همینجوری ب طرف وسطای باغ میرفتیم ک یهو دیدم صدای جیغ و داد دخترا بلند شد ! ما برگشتیم ببینیم ک چیشده . من با خودم فکر کردم احتمالا سگی چیزی اومده ب ی دختره حمله کرده ولی وقتی برگشتم دیدم ک بعݪه...سه چلغوز وارد میشوند .
دینا در گوش من میگه : ولی...من ک شنیده بودم اون سه تا جاهای خیلی مهمی میرن و اصلا جاهایی ب این معمولی نمیان . مگر اینکه...
رومینا : مگر اینکه چی ؟
مریم ک صدای مارو شنیده بود گف : مگر اینکه کسی مهم تو مهمونی باشه . کسی ک دوسش دارن .
رومینا : خب ؟
دینا : ب نظرت ب خاطر ما نیومدن ؟
رومینا : او لالا دینا جان فانتزی تر از این نداشتی بزنی ؟ اخه اونا چکار ما دارن ؟
مریم : راس میگی باو اصن ب ما چ . ما خودمون ع مهمونی لذت میبریم .
همینجوری داشتیم حرف میزدیم ک ی صدای آشنا مارو ب خودمون آورد .
- به به...خانوما کجا اینجا کجا ؟ اینجور جاها با روحیه شماها سازگار نیستا .
حدس میزنید صدای کی بود ؟
نه عقل کلا صدای سورن بود .( میدونم خود درگیری دارم...ب روم نیارید شمام حالا .)
برگشتیم سمتشون . واییی چقدر انا خفن شده بودن . الله و اکبر نابود شدم ب مولا . ی تیپ دختر کشی زده بودن ک نگم بهتره غش میکنید میوفتید رو دستمون .
دینا با پر رویی تمام جواب داد: نمیدونستم ک هر جایی ک میریم باید ب شماها جواب بدیم!
ک یهو گوشی مریم زنگ زد
مریم : الو بله ؟
...
مریم:وای یعنی آمادس ؟
...
مریم:خیلی ممنون الان میام .
...
بعد گوشیو قطع کرد .
مریم: بچه ها من باید برم ی جایی خیلیم دوره .
رومینا: خو من میبرمت تو ک رانندگی بلد نیستی.
مریم: نه نه دینا میبرتم
پارت چهاردهم .
مریم ی پیرهن آبی لی با ی شلوارلی و ی مانتو سفید جلوباز با ی روسری قرمز پوشیده بود . اونم خیلی ناز شده بود .
دینا : باباااا . داغونم کردی جیگر!
مریم ناز و عشوه اومد و گف : خودم میدونم...ایش
رومینا : اه مریم عوقم گرفت جون من دیگه عشوه خرکی نیا .
مریم : بیشور . ذوقمو کور کردی !
بعدم ی اخم ساختگی کرد و گفت : اگه باهام بد حرف بزنین ب آقامون میگمااا .
رومینا : زکی...کی میاد شوور تو بشه .
دینا : احتمالا هرکی اینکارو بکنه خر مغزشو گاز زده !
بعدم با دینا زدیم قدش و هاااار هااار خندیدیم . آخ...خدایا این خوشیا رو ع ما نگیر .
بعد از کلی کل کل و گیس و گیس کشی راه افتادیم اونجا . ی باغ بزرگ بود که میخواستی واردش بشی باید هزار و دویستا پله رد میکردی و خوراک پیرزنا بود .( ما سه تا ک وقتی رسیدیم عین خر نفس نفس میزدیم ). دخترایی ک اونجا بودن با وجود اونهمه پسر ی آستین کوتاه داشتن و ی شالی ک بیشتر شبیه شال گردن بود ! ولی من و مریم و دینا شالمون سرمون بود . نه اینکه خیلییی جلو ها . ولی کاراییشو از دست نداده بود . من ک ساق دست داشتم ولی مریم و دینا پیرهناشون آستین بلند بود .
همینجوری ب طرف وسطای باغ میرفتیم ک یهو دیدم صدای جیغ و داد دخترا بلند شد ! ما برگشتیم ببینیم ک چیشده . من با خودم فکر کردم احتمالا سگی چیزی اومده ب ی دختره حمله کرده ولی وقتی برگشتم دیدم ک بعݪه...سه چلغوز وارد میشوند .
دینا در گوش من میگه : ولی...من ک شنیده بودم اون سه تا جاهای خیلی مهمی میرن و اصلا جاهایی ب این معمولی نمیان . مگر اینکه...
رومینا : مگر اینکه چی ؟
مریم ک صدای مارو شنیده بود گف : مگر اینکه کسی مهم تو مهمونی باشه . کسی ک دوسش دارن .
رومینا : خب ؟
دینا : ب نظرت ب خاطر ما نیومدن ؟
رومینا : او لالا دینا جان فانتزی تر از این نداشتی بزنی ؟ اخه اونا چکار ما دارن ؟
مریم : راس میگی باو اصن ب ما چ . ما خودمون ع مهمونی لذت میبریم .
همینجوری داشتیم حرف میزدیم ک ی صدای آشنا مارو ب خودمون آورد .
- به به...خانوما کجا اینجا کجا ؟ اینجور جاها با روحیه شماها سازگار نیستا .
حدس میزنید صدای کی بود ؟
نه عقل کلا صدای سورن بود .( میدونم خود درگیری دارم...ب روم نیارید شمام حالا .)
برگشتیم سمتشون . واییی چقدر انا خفن شده بودن . الله و اکبر نابود شدم ب مولا . ی تیپ دختر کشی زده بودن ک نگم بهتره غش میکنید میوفتید رو دستمون .
دینا با پر رویی تمام جواب داد: نمیدونستم ک هر جایی ک میریم باید ب شماها جواب بدیم!
ک یهو گوشی مریم زنگ زد
مریم : الو بله ؟
...
مریم:وای یعنی آمادس ؟
...
مریم:خیلی ممنون الان میام .
...
بعد گوشیو قطع کرد .
مریم: بچه ها من باید برم ی جایی خیلیم دوره .
رومینا: خو من میبرمت تو ک رانندگی بلد نیستی.
مریم: نه نه دینا میبرتم
۱۹.۷k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.