دخترای لجباز 🚺 پسرای مغرور 🚹
#دخترای_لجباز 🚺 پسرای_مغرور 🚹
پارت پونزدهم .
دینا : هی....چی چیو دینا میبرتم من حوصله ندارم .
مریم : خفه شو...خب دیگه ما رفتیم . رومینا ما ماشینو میبریم توهم پیاده برو .
دینا : اما...
مریم نزاشت حرف دینا تموم شه و اونو با خودش کشون کشون برد . ای بابا خو من تنهایی چکار کنم ؟
متین : اهم..
ع اینام اینجا بودنا . اصلا حواصم نبود .
رومینا : بله؟
چیزی نگفتن و راهشونو گرفتن و رفتن . منم بلند شدم ی ذره اونجا قدم بزنم . از کنار چندتا دختر رد میشدم. دخترا منو نشون میدادن و پچ پچ میکردن . پسرام عین بز نگاه میکردن . یهو یکی ع دخترا زیرپایی گرفت و منم ک کور . با مخ رفتم تو زمین و کلا با زمین یکسان شدم . دخترام هااار هااار میخندیدن . بیشعورا . خواستم بلند شم ک پام وحشتناک تیر کشید . آخ...نابود شدم . فکر کنم در رفته . با هزاران هزارتا بدبختی بلند شدم و رفتم ع باغ بیرون ک دیدم بعله...باید از این دوهزارتا پله پایین برم . چ غلطی حالا بکنم . آروم آروم میرفتم پایین. اگه سرعتم همینقدر باشه تا فردا شبم نمیرسم پایین .
- هی.کمک میخوای؟
پارسا بود.خو عقل کل معلومه ک نمیخوام . لابد میخوای زیر شونمو بگیری و عین این پیرزنا کمکم کنی..ن ممنون !
رومینا : ن ممنون.رفیقات کجان ؟
پارسا : رفتن . مطمئنی کمک نمیخوای ؟
رومینا : آره.
ک یهو پام تیر کشید. اما منم سریع اونیکی پامو جلو گذاشتمو و خداروشکر آبرومو حفظ کردم . همینجوری میرفتم پایین ک دیدم پارسا دوید سمتم و با ی حرکت سریع ی دستشو گذاشت زیر زانوم و اونیکی رو گذاشت زیر گردنم و از زمین بلندم کرد ! جااننن ؟ جدی جدی اینکارو کرد ؟
چشمام شده بود قد توپای تنیس . داد زدم : هی...منو بزار پایین .
ب سینش مشت زدم ولی دریغ ع ی تکون ناقابل . فقط گفت : هیس . ساکت شو .
بعدم با سرعت ع پله ها پایین اومد ! دمت جیز بابا سرعتو قربون . گفتم الن میزارتم پایین ولی همینجوری رفت و رفت و رفت که ب یه فراری مشکی رسیدیم . ی دستی در جلو فراری رو باز کرد و منو گذاشت توش . بعدم درو بست و در طرف راننده رو باز کرد و خودش نشست .
رومینا : هی...چیکار میکنی . من خودم بلدم راه برم .
خواستم در سمتمو باز کنم ک درو فقل کرد . گفتم : این کارت رسما آدم ربایی حساب میشه !
پارسا : هرچی میخوای حسابش کن .
بعد گازشو گرفت . وایی چ ماشین خفنیه . عوضی . یه ربعه ب ی بیمارستان رسیدیم . پیاده شد و در سمت منو باز کرد و خواست دوباره کار قبلیشو تکرار کنه که سریع گفتم : نههه . دیگه دوقدمو بلدم راه برم . نگران نباش فرار نمیکنم .
رفت کنار و من پیاده شدم . باهم رفتیم سمت بیمارستان . اونم رفت نوبت گرفت و منم رفتم رو ی صندلی نشستم . اونم وقتی نوبت گرفت نشست بقلم و گفت : بشین تا نوبتت بشه .
بعد خواستم سوالی ک خیلی زهنمو مشغول کرده بود رو بپرسم .
رومینا : تو چرا کمکم میکنی ؟
پارت پونزدهم .
دینا : هی....چی چیو دینا میبرتم من حوصله ندارم .
مریم : خفه شو...خب دیگه ما رفتیم . رومینا ما ماشینو میبریم توهم پیاده برو .
دینا : اما...
مریم نزاشت حرف دینا تموم شه و اونو با خودش کشون کشون برد . ای بابا خو من تنهایی چکار کنم ؟
متین : اهم..
ع اینام اینجا بودنا . اصلا حواصم نبود .
رومینا : بله؟
چیزی نگفتن و راهشونو گرفتن و رفتن . منم بلند شدم ی ذره اونجا قدم بزنم . از کنار چندتا دختر رد میشدم. دخترا منو نشون میدادن و پچ پچ میکردن . پسرام عین بز نگاه میکردن . یهو یکی ع دخترا زیرپایی گرفت و منم ک کور . با مخ رفتم تو زمین و کلا با زمین یکسان شدم . دخترام هااار هااار میخندیدن . بیشعورا . خواستم بلند شم ک پام وحشتناک تیر کشید . آخ...نابود شدم . فکر کنم در رفته . با هزاران هزارتا بدبختی بلند شدم و رفتم ع باغ بیرون ک دیدم بعله...باید از این دوهزارتا پله پایین برم . چ غلطی حالا بکنم . آروم آروم میرفتم پایین. اگه سرعتم همینقدر باشه تا فردا شبم نمیرسم پایین .
- هی.کمک میخوای؟
پارسا بود.خو عقل کل معلومه ک نمیخوام . لابد میخوای زیر شونمو بگیری و عین این پیرزنا کمکم کنی..ن ممنون !
رومینا : ن ممنون.رفیقات کجان ؟
پارسا : رفتن . مطمئنی کمک نمیخوای ؟
رومینا : آره.
ک یهو پام تیر کشید. اما منم سریع اونیکی پامو جلو گذاشتمو و خداروشکر آبرومو حفظ کردم . همینجوری میرفتم پایین ک دیدم پارسا دوید سمتم و با ی حرکت سریع ی دستشو گذاشت زیر زانوم و اونیکی رو گذاشت زیر گردنم و از زمین بلندم کرد ! جااننن ؟ جدی جدی اینکارو کرد ؟
چشمام شده بود قد توپای تنیس . داد زدم : هی...منو بزار پایین .
ب سینش مشت زدم ولی دریغ ع ی تکون ناقابل . فقط گفت : هیس . ساکت شو .
بعدم با سرعت ع پله ها پایین اومد ! دمت جیز بابا سرعتو قربون . گفتم الن میزارتم پایین ولی همینجوری رفت و رفت و رفت که ب یه فراری مشکی رسیدیم . ی دستی در جلو فراری رو باز کرد و منو گذاشت توش . بعدم درو بست و در طرف راننده رو باز کرد و خودش نشست .
رومینا : هی...چیکار میکنی . من خودم بلدم راه برم .
خواستم در سمتمو باز کنم ک درو فقل کرد . گفتم : این کارت رسما آدم ربایی حساب میشه !
پارسا : هرچی میخوای حسابش کن .
بعد گازشو گرفت . وایی چ ماشین خفنیه . عوضی . یه ربعه ب ی بیمارستان رسیدیم . پیاده شد و در سمت منو باز کرد و خواست دوباره کار قبلیشو تکرار کنه که سریع گفتم : نههه . دیگه دوقدمو بلدم راه برم . نگران نباش فرار نمیکنم .
رفت کنار و من پیاده شدم . باهم رفتیم سمت بیمارستان . اونم رفت نوبت گرفت و منم رفتم رو ی صندلی نشستم . اونم وقتی نوبت گرفت نشست بقلم و گفت : بشین تا نوبتت بشه .
بعد خواستم سوالی ک خیلی زهنمو مشغول کرده بود رو بپرسم .
رومینا : تو چرا کمکم میکنی ؟
۱۰.۹k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.