رمان زندگی دوباره
رمان زندگی دوباره
پارت۱۲
#آلارا
یعنی من الان پولدارم یعنی دیگع خبری از غمو ناراحتی نیست..با تردید دوباره خودمو تو آینه نگاه کردم ک دوباره دختری با موهای مشکی و چشمای سبز ک دلژین نام داشت برخوردم با خوشحالی جیغی کشیدم بالا پایین پریدم جیغی ک از دلژین بعید بود ولی ن از آلارا با خوشحالی لباسمو عوض کردم اما ی چیزی برام تعجب داشت اونم کبودی گونه دلژین بود..
از اتاق بیرون اومدم با دیدن امارات دهنم باز موند این حتا ب گرد خونه ما هم نمیرسه خواستم برم توی حال ک مچ دستم توست کسی کشیده شد اون پسر خوشگله بود همونی ک با شوهرم اشتباه گرفتم با اخم گفت:
-امروز صبحانه نمیخوری باهم میریم بیرون نگران اون دوتاهم نباش اجازه نمیدم چیزی بهت بگن
یهو با خیرگی سرتا بالامو دید زدو گفت:
-رنگ روشن پوشیدی!! چ عجب دست از اون لباسای تیرت برداشتی
راست میگع فقط توی کمد دلژین لباسای رنگ تیره بود..واسع اینکه سوالشو بدون جواب نزارم و البته شک نکنه گفتم:
-خواستم تنوع ایجاد کنم
سرشو تکون دادو گفت: باشع پس برو ی چیزی ب پوش بریم بیرون...
سرمو تکون دادم و از پله بالا رفتم
واای یاعلی این چی میگع خدا جونم آخع چطور بندهات با چندتا آهن قراضه همچین لبتی می سازن..
-هی سنگ خانم بپر بالا
اگع من سنگم توهم خاکی..اصلا اسم این یارو چیع؟..ب هرحال منم خاک صداش میکنم ب من میگه سنگ!!
با صدای بوق ماشین از فکر بیرون اومدم..عا باید سوار شم اما پس دستگیره ماشینع کجاست؟؟..وای اصلا پشیمون شدم اصلا تو لبت نیستی خیلیم زشتی آخع مگه میشع ی ماشین دستگیره نداشته باشه پس اون خاک چطوری سوار شدع!؟
شیشه ماشین پایین اومد ک با اخم گفتم:
-این دیگه چ ماشینیه
خاک:چی؟
-میگم این چ ماشینه مزخرفیع داری حتا دستگیرهم نداره من انوقت چطوری سوارشم..
با چشمای ک تعجب ازش میبارید نگام میکرد و گفت:
-دلژین خوبی؟
-معلومه فقط این ماشین چرتت دارع حالمو خراب میکنه
ابرو هاشو برد بالا و سرشو تکون داد
از ماشین پیاده شد و ب سمتم اومد و درو باز کردوگفت:
-بفرماید پرنسس خانوم
خواستم بشینم ک با شنیدن صدای زنی وایسادم..
-کجا ب سلامتی؟
خاک چشم غره ای ب زنه رفت ک موهای بلند ک رنگش کرده بود با چشمای قهوایی روشن ک معلوم بود دل خوشی از دلژین نداره
-میلان جان چرا سر میز نیومدی امیرم ناراحت شد!!
اون پسرع ک تازه فهمیدم اسمش میلانه گفت:
-ترجیح میدم با دلی صبحانه بخورم ب آقا امیر هم بگین امروز شرکت نمیام میخوام با خواهرم وقت بگذرونم
وبعد بازومو تو دستش گرفتو بزورسوار ماشین کرد..
عا پس میلان برادر دلژینه خوب خداروشکر اینو فهمیدم خوشبحال دلژین ک داداش ب این خوبی دارع ک حمایتش میکنه
میلان سوار ماشین شد و اصلا توجه ای ب صدا زدن اون زن نکرد #mahi;)
پارت۱۲
#آلارا
یعنی من الان پولدارم یعنی دیگع خبری از غمو ناراحتی نیست..با تردید دوباره خودمو تو آینه نگاه کردم ک دوباره دختری با موهای مشکی و چشمای سبز ک دلژین نام داشت برخوردم با خوشحالی جیغی کشیدم بالا پایین پریدم جیغی ک از دلژین بعید بود ولی ن از آلارا با خوشحالی لباسمو عوض کردم اما ی چیزی برام تعجب داشت اونم کبودی گونه دلژین بود..
از اتاق بیرون اومدم با دیدن امارات دهنم باز موند این حتا ب گرد خونه ما هم نمیرسه خواستم برم توی حال ک مچ دستم توست کسی کشیده شد اون پسر خوشگله بود همونی ک با شوهرم اشتباه گرفتم با اخم گفت:
-امروز صبحانه نمیخوری باهم میریم بیرون نگران اون دوتاهم نباش اجازه نمیدم چیزی بهت بگن
یهو با خیرگی سرتا بالامو دید زدو گفت:
-رنگ روشن پوشیدی!! چ عجب دست از اون لباسای تیرت برداشتی
راست میگع فقط توی کمد دلژین لباسای رنگ تیره بود..واسع اینکه سوالشو بدون جواب نزارم و البته شک نکنه گفتم:
-خواستم تنوع ایجاد کنم
سرشو تکون دادو گفت: باشع پس برو ی چیزی ب پوش بریم بیرون...
سرمو تکون دادم و از پله بالا رفتم
واای یاعلی این چی میگع خدا جونم آخع چطور بندهات با چندتا آهن قراضه همچین لبتی می سازن..
-هی سنگ خانم بپر بالا
اگع من سنگم توهم خاکی..اصلا اسم این یارو چیع؟..ب هرحال منم خاک صداش میکنم ب من میگه سنگ!!
با صدای بوق ماشین از فکر بیرون اومدم..عا باید سوار شم اما پس دستگیره ماشینع کجاست؟؟..وای اصلا پشیمون شدم اصلا تو لبت نیستی خیلیم زشتی آخع مگه میشع ی ماشین دستگیره نداشته باشه پس اون خاک چطوری سوار شدع!؟
شیشه ماشین پایین اومد ک با اخم گفتم:
-این دیگه چ ماشینیه
خاک:چی؟
-میگم این چ ماشینه مزخرفیع داری حتا دستگیرهم نداره من انوقت چطوری سوارشم..
با چشمای ک تعجب ازش میبارید نگام میکرد و گفت:
-دلژین خوبی؟
-معلومه فقط این ماشین چرتت دارع حالمو خراب میکنه
ابرو هاشو برد بالا و سرشو تکون داد
از ماشین پیاده شد و ب سمتم اومد و درو باز کردوگفت:
-بفرماید پرنسس خانوم
خواستم بشینم ک با شنیدن صدای زنی وایسادم..
-کجا ب سلامتی؟
خاک چشم غره ای ب زنه رفت ک موهای بلند ک رنگش کرده بود با چشمای قهوایی روشن ک معلوم بود دل خوشی از دلژین نداره
-میلان جان چرا سر میز نیومدی امیرم ناراحت شد!!
اون پسرع ک تازه فهمیدم اسمش میلانه گفت:
-ترجیح میدم با دلی صبحانه بخورم ب آقا امیر هم بگین امروز شرکت نمیام میخوام با خواهرم وقت بگذرونم
وبعد بازومو تو دستش گرفتو بزورسوار ماشین کرد..
عا پس میلان برادر دلژینه خوب خداروشکر اینو فهمیدم خوشبحال دلژین ک داداش ب این خوبی دارع ک حمایتش میکنه
میلان سوار ماشین شد و اصلا توجه ای ب صدا زدن اون زن نکرد #mahi;)
۲۱.۸k
۱۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.