رمان زندگی دوباره
رمان زندگی دوباره
پارت ۱۴
#دلژین
مانلی با چشمای اشکی در آغوشم کشیدو گفت:
-من هستم عاجی غمت نباشع
بعد با خنده گفت:ب قول شاعر غمت نباشع من عاشقتم
خنده ای کردمو گفتم:
-مانلی ب کمکت نیاز دارم
مانلی ازم جداشدو گفت:
-حتما هرکاری از دستم بر بیاد برات انجام میدم
-همینطور ک میدونی من خوب خانواده آلارا رو نمیشناسم تازه الان فهمیدم پدرش رو فرستادن زندان
مانلی با ناراحتی سرشو تکون دادوگفت:
-خودمم خوب نمیدونم چی شدع ولی اینجور ک از همسایه های فضولشون شنیدم انگار یکی از همکاری پدر آلارا دزدی میکنه و برای اینکه کسی شک نکنه همه کاراشو تقصیر آقای فدایی میندازع و رئیس کارخونه هم اخراجش میکنه و بعد حکم زندانشو میفرستن
سرمو ب نشونه فهیدن تکون میدم و میگم:
-پسر عموم وکیله فکر کنم بتونه کمکمون کنع و اینطورک همیشه تو جمع میگفت تا بحال پرونده ای رو ناموفق نزاشتع
مانلی :اما نیاز ب پول داری،تو دیگع پولدار نیستی.
-آرع خب ولی کار میکنم
مانلی لبخندی گوشه لبش نشستو گفت:
-ی کار خوب برات سراغ دارم گفتع باشم پسرع ما خودمع
خنده ای کردمو گفتم:پس خانوم عاشقه باشع بابا تحفتو نمیخوام
مانلی ادامو در اوردو ک گفتم:
-راستی چ کاری هست
-سوپرایزع اگع خانوادم راضی بودن از کار کردن حتما الان پیشش بودم ولی تو بیشتر از من نیاز داری
لبخندی بهش زدم چقدر خوبع آدم دوستی داشتع باشع ک توی سختیات پشتت باشع
مانلی با خوشحالی گفت:
-پس من بهترع دیگع برم توهم با خاله آلین صحبت میکنی
بعد از جاش بلندشدو گفت:
-فراموش نکن باید بگی مامان نع مامان آلارا
همینطور ک شالشو درست میکرد گفت:
-تازشم فردا باید بیای کلاس بعد از کلاس میبرمت سرکار
بعد خبیث خندید باهم ب سمت در رفتیم ک بلند گفت:
-پس عاجی جونم فردا میام دنبالت باهم بریم کلاس ناراحتی هم نکن ایشالا درست میشه
و بعد روبه مامان آلارا گفت:
-خداحافظ خاله جون چیزی نیاز داشتین بگین حتما
-مرسی عزیز دلم میموندی ناهارو پیشمون
-مرسی دستتون درد نکنه من با اجازتون من برم
-برو عزیزم خدا پشتو پناهت
مانلی ی چشمک ب من زدوآروم گفت:باید بگی مامان
وبعد با عجله رفت
سر سفر نشستم و خواستم سرصحبتو باز کردم ولی تقلا میکردم برای گفتن آخر آروم صداش کردم ک نگام کردوگفت:جانم
-نظرتون راجب کار کردن زن چیع؟
مامان اول اخماش توهم رفتو ولی بعدگفت:
-تو این جامع هر آدمی باید دست ب جیب خودش باشه چ زن چ مرد میخوای کار کنی؟
-آرع فردا میخوام با مانلی برم دنبال کار تا بتونم وکیل بگیرم
مامان لبخندی زدو گونمو بوسیدو گفت:
-میخوام بگم نیازی نیست خودم با اون چرخ خیاطی نونو آبمونو در میارم ولی دلم میگع دخترم دیگع بزرگ شدع من حرفی ندارم موفق باشی
لبخندی زدم و با اشتها غذامو خوردم
پارت ۱۴
#دلژین
مانلی با چشمای اشکی در آغوشم کشیدو گفت:
-من هستم عاجی غمت نباشع
بعد با خنده گفت:ب قول شاعر غمت نباشع من عاشقتم
خنده ای کردمو گفتم:
-مانلی ب کمکت نیاز دارم
مانلی ازم جداشدو گفت:
-حتما هرکاری از دستم بر بیاد برات انجام میدم
-همینطور ک میدونی من خوب خانواده آلارا رو نمیشناسم تازه الان فهمیدم پدرش رو فرستادن زندان
مانلی با ناراحتی سرشو تکون دادوگفت:
-خودمم خوب نمیدونم چی شدع ولی اینجور ک از همسایه های فضولشون شنیدم انگار یکی از همکاری پدر آلارا دزدی میکنه و برای اینکه کسی شک نکنه همه کاراشو تقصیر آقای فدایی میندازع و رئیس کارخونه هم اخراجش میکنه و بعد حکم زندانشو میفرستن
سرمو ب نشونه فهیدن تکون میدم و میگم:
-پسر عموم وکیله فکر کنم بتونه کمکمون کنع و اینطورک همیشه تو جمع میگفت تا بحال پرونده ای رو ناموفق نزاشتع
مانلی :اما نیاز ب پول داری،تو دیگع پولدار نیستی.
-آرع خب ولی کار میکنم
مانلی لبخندی گوشه لبش نشستو گفت:
-ی کار خوب برات سراغ دارم گفتع باشم پسرع ما خودمع
خنده ای کردمو گفتم:پس خانوم عاشقه باشع بابا تحفتو نمیخوام
مانلی ادامو در اوردو ک گفتم:
-راستی چ کاری هست
-سوپرایزع اگع خانوادم راضی بودن از کار کردن حتما الان پیشش بودم ولی تو بیشتر از من نیاز داری
لبخندی بهش زدم چقدر خوبع آدم دوستی داشتع باشع ک توی سختیات پشتت باشع
مانلی با خوشحالی گفت:
-پس من بهترع دیگع برم توهم با خاله آلین صحبت میکنی
بعد از جاش بلندشدو گفت:
-فراموش نکن باید بگی مامان نع مامان آلارا
همینطور ک شالشو درست میکرد گفت:
-تازشم فردا باید بیای کلاس بعد از کلاس میبرمت سرکار
بعد خبیث خندید باهم ب سمت در رفتیم ک بلند گفت:
-پس عاجی جونم فردا میام دنبالت باهم بریم کلاس ناراحتی هم نکن ایشالا درست میشه
و بعد روبه مامان آلارا گفت:
-خداحافظ خاله جون چیزی نیاز داشتین بگین حتما
-مرسی عزیز دلم میموندی ناهارو پیشمون
-مرسی دستتون درد نکنه من با اجازتون من برم
-برو عزیزم خدا پشتو پناهت
مانلی ی چشمک ب من زدوآروم گفت:باید بگی مامان
وبعد با عجله رفت
سر سفر نشستم و خواستم سرصحبتو باز کردم ولی تقلا میکردم برای گفتن آخر آروم صداش کردم ک نگام کردوگفت:جانم
-نظرتون راجب کار کردن زن چیع؟
مامان اول اخماش توهم رفتو ولی بعدگفت:
-تو این جامع هر آدمی باید دست ب جیب خودش باشه چ زن چ مرد میخوای کار کنی؟
-آرع فردا میخوام با مانلی برم دنبال کار تا بتونم وکیل بگیرم
مامان لبخندی زدو گونمو بوسیدو گفت:
-میخوام بگم نیازی نیست خودم با اون چرخ خیاطی نونو آبمونو در میارم ولی دلم میگع دخترم دیگع بزرگ شدع من حرفی ندارم موفق باشی
لبخندی زدم و با اشتها غذامو خوردم
۱۸.۴k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.