دخترای لجباز 📞 پسرای مغرور 📱
#دخترای_لجباز 📞 پسرای_مغرور 📱
پارت بیست و چهارم .
اه یعنی الان ما با این سه چلغوز هم گروه شدیم؟لعنتتتتت ب این شانس گو*هی
استاد گروه های دیگه ام خوند.ما اد گروه یک شدیم و باید اول پروژه مونو شروع میکردیم .
استاد : خب...ما برای اینکه کار شما رو آسونتر کنیم ی خونه براتون میزاریم ک میتونین برای اینکه کارتون راحت بشه این چند روزو همتون اونجا زندگی کنید . اونجا مبله است پس خیالتون راحت .
جاااااان ؟ اینجا ایرانه ؟ مطمئنید ؟ چرا یهو اینا اینجوری شدن ؟ واااا . اقا من نمیخوام اونجا زندگی کنم .
من درحالی که دستمو مشت کرده بودم ع رو صندلیم بلند شدم و سر استاد داد زدم : اونوقت اگه نخوایم اونجا زندگی کنیم باید کیو ببینیم ؟؟
استاد با خونسردی گفت : ی صفر کله گنده توی نمره هاتون .
مریم گفت : اما ما این چند روزو چجوری اینا رو تحمل کنیم ؟
استاد : میتونید زودتر کارتونو تموم کنید !
اون سه چلغوز با ی لبخند رضایت بخشی دس ب سینه نشسته بودن . انگار ع اینکار راضی بودن ! چیش...واقعا مسخرس ! خیلیم مسخره .
استاد : آقای...سهرابی . کلید ! وقتی ع دانشگاه بیرون اومدید همتون برید توی این خونه . سه تا اتاق داره اونجا. دو نفر دو نفر به صورت شانسی اسماتون رو درا نوشته شده . شما حتما باید توی اتاقایی ک ما براتون در نظر گرفتیم بخوابین وگرنه ی صفر ع من دارید . ی دوربین توی پذیرایی خونه گذاشته شده تا پشت کارتونو ببینن ولی تو اتاقا نیس چون به هر حال اونجا اتاقتونه.همین.اگه کسی سوالی نداره میریم درس امروزو بگم بهتون.
من توی ادامه کلاس دعا دعا میکردم ک با دینا و مریم هم اتاقی شم . وقتی درس تمومید من و دینا و مریم رفتیم نشستیم تو ماشین من . قرار شد اون سه چلغوز که راهو بلدن جلو برن و ما پشتشون . خدایااا ببین ب چ فلاکتی افتادیم ! بابام بفهمه سرمو ب سیخ میکشه و بعد کباب میکنه . مامانمم ع دست و پام خوراک رومینا درست میکنه . داداش بزرگمم گردنمو خام خام میخوره . بقیه قسمتای بدنمم میریزن تا سگا و گربه ها بخورن !
وجی : اه رومین چقدر چرت و پرت میگی . بابا رانندگیتو بچسب ک یه وقت نری تو باقالیا .
باشه بابا .
رسیدیم اونجا.ی خونه داغون بود.از قیافشم معلوم بود ک خیلی کوچیکه و اون سه تا خوابو ب زور جا کردن . رفتیم تو.بقیه ب اینور اونور خونه سر زدن ولی من سریع رفتم سمت اتاقا . سه تا اتاق بقل هم . وقتی اسما رو خوندم خشکم زد!این امکان نداره ! گ*وه شانس تر از من تو کره زمین وجود نداره !
اتاق سمت راستی : خانم دارینی و آقای نجفی!
اتاق وسطی:آقای محمدی و خانم صادقی!
خب پ اتاق سمت چپیم خودتون میتونید تشخیص بدید دیگه ! خانم کریمی و آقای سهرابی ! میخوام ب*رینم تو حلق هرکسی ک قرعه کشی کرده!ای وایییییییییییییی!خدا!توی این عمر با پسر هم اتاقی نشده بودم ک شدم.
پارت بیست و چهارم .
اه یعنی الان ما با این سه چلغوز هم گروه شدیم؟لعنتتتتت ب این شانس گو*هی
استاد گروه های دیگه ام خوند.ما اد گروه یک شدیم و باید اول پروژه مونو شروع میکردیم .
استاد : خب...ما برای اینکه کار شما رو آسونتر کنیم ی خونه براتون میزاریم ک میتونین برای اینکه کارتون راحت بشه این چند روزو همتون اونجا زندگی کنید . اونجا مبله است پس خیالتون راحت .
جاااااان ؟ اینجا ایرانه ؟ مطمئنید ؟ چرا یهو اینا اینجوری شدن ؟ واااا . اقا من نمیخوام اونجا زندگی کنم .
من درحالی که دستمو مشت کرده بودم ع رو صندلیم بلند شدم و سر استاد داد زدم : اونوقت اگه نخوایم اونجا زندگی کنیم باید کیو ببینیم ؟؟
استاد با خونسردی گفت : ی صفر کله گنده توی نمره هاتون .
مریم گفت : اما ما این چند روزو چجوری اینا رو تحمل کنیم ؟
استاد : میتونید زودتر کارتونو تموم کنید !
اون سه چلغوز با ی لبخند رضایت بخشی دس ب سینه نشسته بودن . انگار ع اینکار راضی بودن ! چیش...واقعا مسخرس ! خیلیم مسخره .
استاد : آقای...سهرابی . کلید ! وقتی ع دانشگاه بیرون اومدید همتون برید توی این خونه . سه تا اتاق داره اونجا. دو نفر دو نفر به صورت شانسی اسماتون رو درا نوشته شده . شما حتما باید توی اتاقایی ک ما براتون در نظر گرفتیم بخوابین وگرنه ی صفر ع من دارید . ی دوربین توی پذیرایی خونه گذاشته شده تا پشت کارتونو ببینن ولی تو اتاقا نیس چون به هر حال اونجا اتاقتونه.همین.اگه کسی سوالی نداره میریم درس امروزو بگم بهتون.
من توی ادامه کلاس دعا دعا میکردم ک با دینا و مریم هم اتاقی شم . وقتی درس تمومید من و دینا و مریم رفتیم نشستیم تو ماشین من . قرار شد اون سه چلغوز که راهو بلدن جلو برن و ما پشتشون . خدایااا ببین ب چ فلاکتی افتادیم ! بابام بفهمه سرمو ب سیخ میکشه و بعد کباب میکنه . مامانمم ع دست و پام خوراک رومینا درست میکنه . داداش بزرگمم گردنمو خام خام میخوره . بقیه قسمتای بدنمم میریزن تا سگا و گربه ها بخورن !
وجی : اه رومین چقدر چرت و پرت میگی . بابا رانندگیتو بچسب ک یه وقت نری تو باقالیا .
باشه بابا .
رسیدیم اونجا.ی خونه داغون بود.از قیافشم معلوم بود ک خیلی کوچیکه و اون سه تا خوابو ب زور جا کردن . رفتیم تو.بقیه ب اینور اونور خونه سر زدن ولی من سریع رفتم سمت اتاقا . سه تا اتاق بقل هم . وقتی اسما رو خوندم خشکم زد!این امکان نداره ! گ*وه شانس تر از من تو کره زمین وجود نداره !
اتاق سمت راستی : خانم دارینی و آقای نجفی!
اتاق وسطی:آقای محمدی و خانم صادقی!
خب پ اتاق سمت چپیم خودتون میتونید تشخیص بدید دیگه ! خانم کریمی و آقای سهرابی ! میخوام ب*رینم تو حلق هرکسی ک قرعه کشی کرده!ای وایییییییییییییی!خدا!توی این عمر با پسر هم اتاقی نشده بودم ک شدم.
۱۸.۰k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.