*شیلان*
شیلان:
- اوق
اخم کرد وگفت : دلتم بخواد
- دلم که اصلا نمی خواد
لبخند زد وگفت : میرم آماده میشم کیکتم خیلی خوشمزه بود مثله خودت
جاااان این هیرسا سرش خورده به جایی
پشت در وایساده بودیم هیرسا دوباره زنگ زد ودر رو باز کردن یه پسر قد بلند هیکلی قیافه ای با نمکی هم داشت
هیرسا : سلام ستارچطوری پسر ستاربا لبخند ازمون استقبال کردخواستم برم داخل هیرسا دستمو گرفت وگفت : فکر کنم باید با من بری داخل
- چطور ؟!
هیرسا : می خوام نامزادم معرفی کنم
- غلط کردی
هیرسا : خودت غلط کردی بی ادب تا وقتی به من محرمی هر چی گفتم میگی چشم
- برو بابا
با اخم نگام کردوگفت : مثله یه خانم خوب رفتار می کنی اوکی ؟؟؟؟
- نچ
دستمو کشید ورفتیم داخل شلوغ پلوغ بود وانگار یه دورهمی خانواده ای بود همه ای نگاه ها به روی ما بود
هیرسا که اومد داخل همه بهش سلام می کردن
هیرسا هانیه وامید رو معرفی کرد بعدم دستشو انداخت دور شونه ام وگفت : اینم شیلان جان نامزادم
قیافه خیلی ها دیدنی بود
یه دختره گفت :پس کو حلقه هاتون
هیرسا دستمو آورد بالا وپشت دستموبوسید وگفت : زیاد نیست نامزادیم میریم شهر خودمون نامزادم میشیم
متعجب هیرسا رو نگاه کردم به روم لبخند زد وگفت : چیه چرا تعجب کردی
- این حرفا از کجات در میاد
هیرسا : از رو زبونم
- می دونم اونوقت نمیگی زبونتو از ریشه می کنم
هیرسا : چطوری ؟
- با انبرمی کنمش
هیرسا : منو باش فکر کردم می خوای بخوریش
- چی رو بخورم ؟؟؟!!!!!!
هیرسا : زبونمو دیگه
- اوق
هیرسا رو صدا کردن لبخند زد ورفت الان هیرسا چش شده بود ؟!این رفتارش یعنی چی ؟!
- شیلان
رفتن کنار هانیه که صدام می کرد
هانیه : با منم آره شیلان
- اشتباه می کنی هیرسا نمی دونم چش شده
هانیه : تو گفتی منم باور کردم
برامون شیرینی وشربت ومیوه آوردن ولی من تموم حواسم به هیرسا بود اصلا محل به دخترا نمی زاشت وبا چند تا مرد داشت حرف می زد بعد ازشون جدا شد ورفت کنار یه پیرمرد نشست وباهاش مشغول حرف زدن شد سرشو اورد بالا وبه من اشاره کرد برم کنارش
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.