*شیلان*
*شیلان*
هیرسا:
شیلان : سعی کن بهش فکر نکنی وبخوابی تا صبح بهتر میشی
تو خودم جم شدم وراحت دراز کشیدم اونم اومد با فاصله ازم خوابید وگفت : مشروب خوردی .؟!
- امید تعارف کرد منم خوردم
چشامو بستم اون آرامش ده دیقه ای گذشت ودرد داشتم
شیلان : چی بگم بهت هیرسا خوبه انقدر گفتم از اینا نخور
چیزی نگفتم دستی به موهام کشید چشامو باز کردم ونگاش کردم
شیلان : اگه درد داری بریم دکتر
- نه مشکلی نیست خوب میشه
چشامو بستم چشاش مثله آهن ربا می کشیدم طرف خودش
شیلان :صدات خیلی قشنگ بود
- همه میگن
شیلان : دوست دخترات
چشامو باز کردم لبخند رو لبش بود
- دوست دخترام ...اوووومممم شاید
دستشو گذاشت رو سینم واروم ماساژ می داد دستاش خنک بود کشیدمش تو بغلم دستاشو دورگردنم حلقه کرد چشامو بستم نمی دونم چی شده بود انگار رفتارمون دست خودمون نبود مخصوصا من که واقعا گیج بودم واصلا دردم یادم رفته بود انقدر پر رو شده بودم که دستمو بردم واسه در اوردن لباسش اروم زد تو گوشم وگفت : چیکار می کنی هیرسا
تو چشاش نگاه کردم دستشو کنار بردمتعجب نگاش کردم
- ببخشید
شیلان چشای قشنگشو بست ولی من جلو خودمو گرفتم وازش فاصله گرفتم پشت کرد بهم وگفت : میشه بغلم کنی سردمه از پشت بغلش کردم وگفتم : ببخشید حواسم نبود
چیزی نگفت موهاشو ناز کردم دستمو گرفت وبرگشت بهم چسبید تو سرشو بوسیدم
شیلان : امروز خیلی عوض شده بودی ؟!
- تو بخوای بیشتر عوض میشم
با شیطنت گفت : از دوست دخترای همه رنگت دست می کشی ؟!
لبخند زدم نمی خواستم دستمو براش رو کنم با آرامش تو بغلم خوابیدخودمم چشام گرم شد وخوابیدم
هیرسا:
شیلان : سعی کن بهش فکر نکنی وبخوابی تا صبح بهتر میشی
تو خودم جم شدم وراحت دراز کشیدم اونم اومد با فاصله ازم خوابید وگفت : مشروب خوردی .؟!
- امید تعارف کرد منم خوردم
چشامو بستم اون آرامش ده دیقه ای گذشت ودرد داشتم
شیلان : چی بگم بهت هیرسا خوبه انقدر گفتم از اینا نخور
چیزی نگفتم دستی به موهام کشید چشامو باز کردم ونگاش کردم
شیلان : اگه درد داری بریم دکتر
- نه مشکلی نیست خوب میشه
چشامو بستم چشاش مثله آهن ربا می کشیدم طرف خودش
شیلان :صدات خیلی قشنگ بود
- همه میگن
شیلان : دوست دخترات
چشامو باز کردم لبخند رو لبش بود
- دوست دخترام ...اوووومممم شاید
دستشو گذاشت رو سینم واروم ماساژ می داد دستاش خنک بود کشیدمش تو بغلم دستاشو دورگردنم حلقه کرد چشامو بستم نمی دونم چی شده بود انگار رفتارمون دست خودمون نبود مخصوصا من که واقعا گیج بودم واصلا دردم یادم رفته بود انقدر پر رو شده بودم که دستمو بردم واسه در اوردن لباسش اروم زد تو گوشم وگفت : چیکار می کنی هیرسا
تو چشاش نگاه کردم دستشو کنار بردمتعجب نگاش کردم
- ببخشید
شیلان چشای قشنگشو بست ولی من جلو خودمو گرفتم وازش فاصله گرفتم پشت کرد بهم وگفت : میشه بغلم کنی سردمه از پشت بغلش کردم وگفتم : ببخشید حواسم نبود
چیزی نگفت موهاشو ناز کردم دستمو گرفت وبرگشت بهم چسبید تو سرشو بوسیدم
شیلان : امروز خیلی عوض شده بودی ؟!
- تو بخوای بیشتر عوض میشم
با شیطنت گفت : از دوست دخترای همه رنگت دست می کشی ؟!
لبخند زدم نمی خواستم دستمو براش رو کنم با آرامش تو بغلم خوابیدخودمم چشام گرم شد وخوابیدم
۲۲.۳k
۱۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.