*شیلان*
*شیلان*
شیلان :
بعد از نهار بخاطر برف مجبور بودیم تو خونه بمونیم و هر کسی از هر دری حرف می زد جالب بود هیرسا ازم فاصله نمی گرفت عمو زیر نظرش داشت وبه من لبخند می زد روزی که باهیرسا رفتم تهران قول دادم تلافی کنم چه می دونستم هیرسا خودش میاد طرفم پیش دستی میوه رو گرفت طرفم وگفت : بخور
یه قاچ از سیب برداشتم وبا لبخند نگاش کردم همین چهره ای مهربونش دو دلم می کرد برای نقشه ام ولی من از قبل تصمیم هام رو گرفته بودم
مشغول خوردن سیب بودم ودور کرسی نشسته بودیم
- من خوابم گرفت بچه ها حوس کردم اینجا بخوابم
با این حرف من همه راضی شدن به خوابیدن انگار اونا هم خسته بودن وگرمای خونه خوابشون کرده بود بجز هیرسا که رو پیشونیش عرق بود بلند شد رفت بالا بدون توجه به دیگران راحت گرفتم خوابیدم
- شیلان ...
چشام نیمه باز کردم
- پاشو بریم پیش بچه ها
نگاش کردم خندید وگفت : چته
دور ورمو نگاه کردم تازه فهمیدم کجام
- گشنمه
هیرسا : من شبیه غذام
- خیلی لوسی
نشستم
هیرسا: آتیش نگرفتی این زیر
- نه
از زیر کرسی در اومدم وگفتم : اتفاقا سوختم بچه ها کجان ؟!
هیرسا : رفتن بیرون منم اومدم پایین دیدم کسی نیست
مامان هنگامه اومد کنارمون وبا لبخند گفت : می بینم موش گربه باهم سازش دارن
لبخند زدم هیرسا نگام کردوگفت : ببین اگه چشممون نکردن
- پر رو نشو اونکه می سازه منم
هیرسا : می بینی مامان زبونش سه متره
اروم زد پس کله ام با اخم نگاش کردم خندید مامان هنگامه بلند شد وگفت : پاشم اسپند دودکنم واستون
هیرسا : مامان به نظرت شیلان به درد عروس بودن می خوره
مامان هنگامه برگشت طرفمون وگفت : خیلی بهم میاین
هیرسا : خودمون نمیگم می خوام بدمش یه آدم زبون درازی مثله خودش وگرنه من انقدر آرومم
با مشت زدم به شکمش
هیرسا : آییییی مامان بخدا این منو می کشه می خواد خودشو به زور بهم غالب کنه
- دلتم بخواد
شیلان :
بعد از نهار بخاطر برف مجبور بودیم تو خونه بمونیم و هر کسی از هر دری حرف می زد جالب بود هیرسا ازم فاصله نمی گرفت عمو زیر نظرش داشت وبه من لبخند می زد روزی که باهیرسا رفتم تهران قول دادم تلافی کنم چه می دونستم هیرسا خودش میاد طرفم پیش دستی میوه رو گرفت طرفم وگفت : بخور
یه قاچ از سیب برداشتم وبا لبخند نگاش کردم همین چهره ای مهربونش دو دلم می کرد برای نقشه ام ولی من از قبل تصمیم هام رو گرفته بودم
مشغول خوردن سیب بودم ودور کرسی نشسته بودیم
- من خوابم گرفت بچه ها حوس کردم اینجا بخوابم
با این حرف من همه راضی شدن به خوابیدن انگار اونا هم خسته بودن وگرمای خونه خوابشون کرده بود بجز هیرسا که رو پیشونیش عرق بود بلند شد رفت بالا بدون توجه به دیگران راحت گرفتم خوابیدم
- شیلان ...
چشام نیمه باز کردم
- پاشو بریم پیش بچه ها
نگاش کردم خندید وگفت : چته
دور ورمو نگاه کردم تازه فهمیدم کجام
- گشنمه
هیرسا : من شبیه غذام
- خیلی لوسی
نشستم
هیرسا: آتیش نگرفتی این زیر
- نه
از زیر کرسی در اومدم وگفتم : اتفاقا سوختم بچه ها کجان ؟!
هیرسا : رفتن بیرون منم اومدم پایین دیدم کسی نیست
مامان هنگامه اومد کنارمون وبا لبخند گفت : می بینم موش گربه باهم سازش دارن
لبخند زدم هیرسا نگام کردوگفت : ببین اگه چشممون نکردن
- پر رو نشو اونکه می سازه منم
هیرسا : می بینی مامان زبونش سه متره
اروم زد پس کله ام با اخم نگاش کردم خندید مامان هنگامه بلند شد وگفت : پاشم اسپند دودکنم واستون
هیرسا : مامان به نظرت شیلان به درد عروس بودن می خوره
مامان هنگامه برگشت طرفمون وگفت : خیلی بهم میاین
هیرسا : خودمون نمیگم می خوام بدمش یه آدم زبون درازی مثله خودش وگرنه من انقدر آرومم
با مشت زدم به شکمش
هیرسا : آییییی مامان بخدا این منو می کشه می خواد خودشو به زور بهم غالب کنه
- دلتم بخواد
۷.۸k
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.