رمان همسر اجباری پارت صد وشصت ونهم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وشصت ونهم
دست از لب گرفتن با آریا بر نمیداشت دهنم وا موند عشقم وجودم تو بغل یکی دیگست جلو چشمم دارم
میبینمشون این صحنه مگه چیزی از روح آدم باقی میزاره روحم از تنم جدا شد. آریا جلو چشم من. یکی دیگه
بغلش بود...اونقدر دندونامو رو هم فشار دادم که فکم تیر میکشید هیچ کی این لحظه رو درک نمیکنه فقط و فقط یه
عاشق میتونه درکم کنه یکی از جنس خودم.
اگه میرفتم شین فکر میکرد حتما چیزی بین منو اون کسی که تو بغلش هست عالقه ای وجود داره. که واقعا هم
داشت. لعنت بهت نیا لعنتی. فعال بمون نریز بخدا به موقعش خودم باهات موافقم اما لعنتی االن اینجا وقتش نیس.
نیا.
خودمو محکم گرفتم..
شین داشت نگام میکرد .یه لبخند زدمو یه چشم زدم . واسه اینکه شین فکر کنه بیحسم به تنها عشق زندگیم بی
حسم به لبی که جز من سهم کسی نباید میشد.درو کامل نبستم رفتم پشت درو دوتا تقه به در زدم.
بعد چند لحظه
-بیا تو.
سرمو گرفتم باال تا اشک چشام پخش شه. و تموم خشم و غمو مثل یه نقاب از رو صورتم برداشتم و رفتم داخل.
آریا رو یلی از صندلیا نشسته بود و سرشو به پشتی تکیه داده بود. و چشماشو بسته بود.شین هم با لبخند داشت نگاهم میکرد انگار اصن اون شین اول صبحی نبود.
-سالم خانم رفیع. اومدین پرونده هارو ببرین.
نشستم کنارشو اون مشغول بررسی شد. ومنم خم شدم رو میز و به دستش نگاه میکردم. چشمام اراده شون دستبله و یه سوال داشتم.
خودم نبود دست قلبم بود و از رو پرونده لغزید و رو آریاثابت موند.
آری گیان چرا چرا بغل گرفتی. اون بغلی تره یا من. اون خوشگل تر یامن. اون مهربون تر یا من .اون صبوره یا
من.اصن اینا همه به کنار او عاشق تر یا من.
آری انگار سنگینی نگاهمو حس کرد چون سرشو همون مدلی که تکیه داده بود به طرفم چرخوند و نگاهم کرد.
اما ...اما.. چه نگاهی خسته ولی من چطوری این نگاهو درک کنم ها چطوری.
-آنا جان اینجا مشکلی نداره که فقط باید بری پرونده شماره بعدی شو از منشی بگیری ببخشید که نیورده
-مرسی خانمی متشکر. پرونده های بدیم بهم میدی؟
-دادم به منشی بیاره گفتم یازده واست بیاره.ببخشید تورو تا اینجا کشوندم.
-باشه مشکلی نیس فعال.
بیتوجه به آریا رفتم بیرون ..
به سمت اتاق خودمون حرکت کردم و رفتم داخل اتاق درو بستم به سمت میزم رفتم.
احسان گفت آناآآ. چته درو شکوندی.
-یا خدا چته آجیبس کن احسان تو االن نگرانی دری نترس هیچی نشده.
هیچی بقیه پرونده هارو بده.
Comments please
دست از لب گرفتن با آریا بر نمیداشت دهنم وا موند عشقم وجودم تو بغل یکی دیگست جلو چشمم دارم
میبینمشون این صحنه مگه چیزی از روح آدم باقی میزاره روحم از تنم جدا شد. آریا جلو چشم من. یکی دیگه
بغلش بود...اونقدر دندونامو رو هم فشار دادم که فکم تیر میکشید هیچ کی این لحظه رو درک نمیکنه فقط و فقط یه
عاشق میتونه درکم کنه یکی از جنس خودم.
اگه میرفتم شین فکر میکرد حتما چیزی بین منو اون کسی که تو بغلش هست عالقه ای وجود داره. که واقعا هم
داشت. لعنت بهت نیا لعنتی. فعال بمون نریز بخدا به موقعش خودم باهات موافقم اما لعنتی االن اینجا وقتش نیس.
نیا.
خودمو محکم گرفتم..
شین داشت نگام میکرد .یه لبخند زدمو یه چشم زدم . واسه اینکه شین فکر کنه بیحسم به تنها عشق زندگیم بی
حسم به لبی که جز من سهم کسی نباید میشد.درو کامل نبستم رفتم پشت درو دوتا تقه به در زدم.
بعد چند لحظه
-بیا تو.
سرمو گرفتم باال تا اشک چشام پخش شه. و تموم خشم و غمو مثل یه نقاب از رو صورتم برداشتم و رفتم داخل.
آریا رو یلی از صندلیا نشسته بود و سرشو به پشتی تکیه داده بود. و چشماشو بسته بود.شین هم با لبخند داشت نگاهم میکرد انگار اصن اون شین اول صبحی نبود.
-سالم خانم رفیع. اومدین پرونده هارو ببرین.
نشستم کنارشو اون مشغول بررسی شد. ومنم خم شدم رو میز و به دستش نگاه میکردم. چشمام اراده شون دستبله و یه سوال داشتم.
خودم نبود دست قلبم بود و از رو پرونده لغزید و رو آریاثابت موند.
آری گیان چرا چرا بغل گرفتی. اون بغلی تره یا من. اون خوشگل تر یامن. اون مهربون تر یا من .اون صبوره یا
من.اصن اینا همه به کنار او عاشق تر یا من.
آری انگار سنگینی نگاهمو حس کرد چون سرشو همون مدلی که تکیه داده بود به طرفم چرخوند و نگاهم کرد.
اما ...اما.. چه نگاهی خسته ولی من چطوری این نگاهو درک کنم ها چطوری.
-آنا جان اینجا مشکلی نداره که فقط باید بری پرونده شماره بعدی شو از منشی بگیری ببخشید که نیورده
-مرسی خانمی متشکر. پرونده های بدیم بهم میدی؟
-دادم به منشی بیاره گفتم یازده واست بیاره.ببخشید تورو تا اینجا کشوندم.
-باشه مشکلی نیس فعال.
بیتوجه به آریا رفتم بیرون ..
به سمت اتاق خودمون حرکت کردم و رفتم داخل اتاق درو بستم به سمت میزم رفتم.
احسان گفت آناآآ. چته درو شکوندی.
-یا خدا چته آجیبس کن احسان تو االن نگرانی دری نترس هیچی نشده.
هیچی بقیه پرونده هارو بده.
Comments please
۶.۵k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.