دخترای لجباز 😻 پسرای مغرور 😻
#دخترای_لجباز 😻 پسرای_مغرور 😻
پارت سی و یکم 👫
ب اون چهارتا چلغوز نگا کردم . ایش چقد اینا چندشن ! از اینجور پسرا متنفرم !
رومینا:آقایون اگ کارم داشتین میتونستید صدام کنید . فرمایش؟
یکی ع پسرا :تو مال ما میشی یا نه؟
پوزخند زدم . خواستم بلند شم دک و پوزشو بیارم پایین ک پام تیر کشید و هیچ غلطی نتونستم بکنم .
رومینا : شوخی میکنی؟معلومه ک ن!
اونیکی پسره:باشه...یا خودت با زبون خوش بگو مال مایی یا انقد میزنیمت تا قبول کنی ک مال مایی .
رومینا : برو گمشو پسره ی چلغوز
یکی دیگشون ک جلو تر از همه شون وایساده بود گفت : خب پسرا مث اینکه دخترمون نمیخواد قبول کنه . پس بزارید حالشو جا بیاریم .
اه این پای لعنتیم ک اعصابمو خورد کرد . حالا چ غلطی بخورم ؟ خواستن بیان نزدیک ک ی صدایی متوقفشون کرد .
-دست بهش بزنید دستتونو قطع میکنم !
دیدم پارسا ع اون دور دورا داره میاد نزدیک . بابا دمت گرم فرشته نجات ! این چرا هرجایی من بدبخت ب دردسر میافتم یهو ظاهر میشه ؟
اومد جلوم وایساد و گفت : کی اول میاد جلو .
یکی ع پسرا حمله کرد بهش ک پارسا با ی حرکت زد نابودش کرد .
منم تشویق میکردم .
رومینا : آهااا باریکلا بهت بوروسلی ! خوب زدیش !
با تعجب بهم نگاه کرد . یکی ع پسرا ع فرصت استفاده کرد و خواست بزنه ع پشت لهش کنه ک من با بدبختی بلند شدم و ی لگد چرخشی بهش زدم ک شوت شد اونور .
پارسا خندید : اوهوع ! یکی ب نفعت !
خندیدم...
رومینا : چی میگی بابا تو خیلی وقته ک ازم سه هیچ جلویی . تازه الان یک ، سه شدیم . هنو من باید جبران کنم.
بعد رفتیم سراغ اون پسرا . یکی من میزدم یکی اون .پام هنو درد میکرد ولی سعی میکردم ب رو خودم نیارم. بعدم ک همشونو لت و پار کردیم باهم رفتیم بیرون . دینا رو دیدم ک با مریم منتظر من بودن .
دینا : اونجا چ گو*هی میخوردی ک انقد طول دادی
رومینا : مهم نی
بعد رومو کردم ب پارسا : خدافظ.
بعد ی لبخند زد ک صد برابر خوشمل تر شد!پ برا همینه ک اینقد دخترا کشته مرده شن!آخی... جیگرتو بخورم خام خام!
وجی:خوشم میاد ابراز علاقتم مث آدم نی ! تو زیاد هیجان زده نشو
اوکی
خلاصه ک خدافظی کردیم و نخود نخود هرکه رود خانه خود
روز بعد...
همه کلاسو گذاشته بودن رو سرشون . چن تا دختر پسر داشتن اون گوشه لاس میزدن . اونور دینا با ی دختره حرف میزد و هااار هااار میخندید . اینور مریم داشت ناخوناشو تا ته حلقش میخورد معلوم نی چ خبره . منم مث اومُلا نشسته بودم این و اونو دید میزدم ک مریم گفت : رومین ! بدبخت شدم !
رومینا : چیشده ؟
زد تو سرش.بعد گفت:اه این شانس نیس ک!سنگ پا قزوینه!آخه این آدم بود ک من میخوام باهاش فامیل شم؟
رومینا:گ*وه بخور بگو چیشده؟
مریم:چی میخواستی بشه؟خواهرمو رو یادت هس؟
رومینا:اوهوم
مریم:میخواد ازدواج کنه
رومینا:خیلی خوبه
مریم:اگ گفتی با کی
پارت سی و یکم 👫
ب اون چهارتا چلغوز نگا کردم . ایش چقد اینا چندشن ! از اینجور پسرا متنفرم !
رومینا:آقایون اگ کارم داشتین میتونستید صدام کنید . فرمایش؟
یکی ع پسرا :تو مال ما میشی یا نه؟
پوزخند زدم . خواستم بلند شم دک و پوزشو بیارم پایین ک پام تیر کشید و هیچ غلطی نتونستم بکنم .
رومینا : شوخی میکنی؟معلومه ک ن!
اونیکی پسره:باشه...یا خودت با زبون خوش بگو مال مایی یا انقد میزنیمت تا قبول کنی ک مال مایی .
رومینا : برو گمشو پسره ی چلغوز
یکی دیگشون ک جلو تر از همه شون وایساده بود گفت : خب پسرا مث اینکه دخترمون نمیخواد قبول کنه . پس بزارید حالشو جا بیاریم .
اه این پای لعنتیم ک اعصابمو خورد کرد . حالا چ غلطی بخورم ؟ خواستن بیان نزدیک ک ی صدایی متوقفشون کرد .
-دست بهش بزنید دستتونو قطع میکنم !
دیدم پارسا ع اون دور دورا داره میاد نزدیک . بابا دمت گرم فرشته نجات ! این چرا هرجایی من بدبخت ب دردسر میافتم یهو ظاهر میشه ؟
اومد جلوم وایساد و گفت : کی اول میاد جلو .
یکی ع پسرا حمله کرد بهش ک پارسا با ی حرکت زد نابودش کرد .
منم تشویق میکردم .
رومینا : آهااا باریکلا بهت بوروسلی ! خوب زدیش !
با تعجب بهم نگاه کرد . یکی ع پسرا ع فرصت استفاده کرد و خواست بزنه ع پشت لهش کنه ک من با بدبختی بلند شدم و ی لگد چرخشی بهش زدم ک شوت شد اونور .
پارسا خندید : اوهوع ! یکی ب نفعت !
خندیدم...
رومینا : چی میگی بابا تو خیلی وقته ک ازم سه هیچ جلویی . تازه الان یک ، سه شدیم . هنو من باید جبران کنم.
بعد رفتیم سراغ اون پسرا . یکی من میزدم یکی اون .پام هنو درد میکرد ولی سعی میکردم ب رو خودم نیارم. بعدم ک همشونو لت و پار کردیم باهم رفتیم بیرون . دینا رو دیدم ک با مریم منتظر من بودن .
دینا : اونجا چ گو*هی میخوردی ک انقد طول دادی
رومینا : مهم نی
بعد رومو کردم ب پارسا : خدافظ.
بعد ی لبخند زد ک صد برابر خوشمل تر شد!پ برا همینه ک اینقد دخترا کشته مرده شن!آخی... جیگرتو بخورم خام خام!
وجی:خوشم میاد ابراز علاقتم مث آدم نی ! تو زیاد هیجان زده نشو
اوکی
خلاصه ک خدافظی کردیم و نخود نخود هرکه رود خانه خود
روز بعد...
همه کلاسو گذاشته بودن رو سرشون . چن تا دختر پسر داشتن اون گوشه لاس میزدن . اونور دینا با ی دختره حرف میزد و هااار هااار میخندید . اینور مریم داشت ناخوناشو تا ته حلقش میخورد معلوم نی چ خبره . منم مث اومُلا نشسته بودم این و اونو دید میزدم ک مریم گفت : رومین ! بدبخت شدم !
رومینا : چیشده ؟
زد تو سرش.بعد گفت:اه این شانس نیس ک!سنگ پا قزوینه!آخه این آدم بود ک من میخوام باهاش فامیل شم؟
رومینا:گ*وه بخور بگو چیشده؟
مریم:چی میخواستی بشه؟خواهرمو رو یادت هس؟
رومینا:اوهوم
مریم:میخواد ازدواج کنه
رومینا:خیلی خوبه
مریم:اگ گفتی با کی
۳۹.۸k
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.