اتاق خون گرفته
#اتاق_خون_گرفته
پارت هشت
گفتم : « هیچ راه دیگه ای نداره ؟ »
_ نه
به چهره میثم نگاه کردم ، به این فکر کردم که من در هر صورت نمی تونم زنده بمونم ، همسرم رو از دست دادم ، دخترم رو ، زندگی من مثل قبل نمی شد .
ولی دخترم چی میشد ؟
_ « خودم بهت زنگ میزنم »
مرد موقعی که داشت می رفت گفت : « در ضمن تنها کسی که سوختگی خونه رو می بینه ماییم ، به کسی نگی خونه داره اتش می گیره که نفرستنت تیمارستان !! هر چند بهتره امشب رو تو این خونه نخوابید »
چجوری انقدر ریلکس شد ؟!
به همسایه گفتم : « مرسی که گذاشتی امشب اینجا بخوابیم ، همه ی زحمت های ما افتاده رو دوش شما ، ببخشید تروخدا »
زن میان سال لبخند زد و گفت : « نه بابا چه زحمتی ، تو که می دونی من چقدر بچه ها رو دوست دارم از صبح تا شب تنهام وقتی کسی بیاد خوشحال هم میشم تازه »
دستای زن رو گرفتم و گفتم : « نوشین خانم قول میدید اگه بلایی سر من اومد سرپرستی دخترم و میثم رو به عهده بگیرید ؟ از لحاظ مالی هم هر ماه بخاطر شوهرم یه پولی به شما می دن »
پیرزن لبخند زد و گفت : « اگه پول نمیدادن هم سرپرستی بچه ها رو قبول می کردم ، حالا ببینم ، مگه قراره اتفاقی برات بی افته ؟ »
جوابش رو ندادم
صبح به مرد زنگ زدم و گفتم : « قبول می کنم »
رفتم اونجا تا باهاش حرف بزنم ، گفت : « مادر میثم اومده تا روح می میثم رو بگیره و به اون دنیا ببره ، تو براش یه مانعی ، می خواد که بمیری میخواد ... زجر بکشی برای همین ازت خواست تو میثم رو بکشی ، از کسایی که میخوان برای میثم جای مادرش رو بگیرن انتقام بگیره ، و تا جایی که من میدونم ... مثل قیم قبلی »
_ « خب الان چیکار کنیم ؟
_ « می دونی ماشینشون کجا افتاد تو باتلاق ؟ »
گفتم : « اره ، چرا ؟ »
_ « شب دو بیا دنبال ما و .... میثم هم بیار ....
ادامه در پارت بعد 💀
ببخشید بخاطر کوتاه بودن این پارت متاسفانه یه مشکلی داشتن نتونستم بنویسم ):
پارت هشت
گفتم : « هیچ راه دیگه ای نداره ؟ »
_ نه
به چهره میثم نگاه کردم ، به این فکر کردم که من در هر صورت نمی تونم زنده بمونم ، همسرم رو از دست دادم ، دخترم رو ، زندگی من مثل قبل نمی شد .
ولی دخترم چی میشد ؟
_ « خودم بهت زنگ میزنم »
مرد موقعی که داشت می رفت گفت : « در ضمن تنها کسی که سوختگی خونه رو می بینه ماییم ، به کسی نگی خونه داره اتش می گیره که نفرستنت تیمارستان !! هر چند بهتره امشب رو تو این خونه نخوابید »
چجوری انقدر ریلکس شد ؟!
به همسایه گفتم : « مرسی که گذاشتی امشب اینجا بخوابیم ، همه ی زحمت های ما افتاده رو دوش شما ، ببخشید تروخدا »
زن میان سال لبخند زد و گفت : « نه بابا چه زحمتی ، تو که می دونی من چقدر بچه ها رو دوست دارم از صبح تا شب تنهام وقتی کسی بیاد خوشحال هم میشم تازه »
دستای زن رو گرفتم و گفتم : « نوشین خانم قول میدید اگه بلایی سر من اومد سرپرستی دخترم و میثم رو به عهده بگیرید ؟ از لحاظ مالی هم هر ماه بخاطر شوهرم یه پولی به شما می دن »
پیرزن لبخند زد و گفت : « اگه پول نمیدادن هم سرپرستی بچه ها رو قبول می کردم ، حالا ببینم ، مگه قراره اتفاقی برات بی افته ؟ »
جوابش رو ندادم
صبح به مرد زنگ زدم و گفتم : « قبول می کنم »
رفتم اونجا تا باهاش حرف بزنم ، گفت : « مادر میثم اومده تا روح می میثم رو بگیره و به اون دنیا ببره ، تو براش یه مانعی ، می خواد که بمیری میخواد ... زجر بکشی برای همین ازت خواست تو میثم رو بکشی ، از کسایی که میخوان برای میثم جای مادرش رو بگیرن انتقام بگیره ، و تا جایی که من میدونم ... مثل قیم قبلی »
_ « خب الان چیکار کنیم ؟
_ « می دونی ماشینشون کجا افتاد تو باتلاق ؟ »
گفتم : « اره ، چرا ؟ »
_ « شب دو بیا دنبال ما و .... میثم هم بیار ....
ادامه در پارت بعد 💀
ببخشید بخاطر کوتاه بودن این پارت متاسفانه یه مشکلی داشتن نتونستم بنویسم ):
۸.۲k
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.