*شیلان*
*شیلان*
هیرسا:
احساس کردم کسی تو خواب منو می بوسه کاش شیلان باشه ولی عطرشیلان وبوسه هاش متفاوت بود چشام باز کردم هانیه با لبخند نگام می کرد
- وروجک کی تو خواب کسی رو می بوسه
هانیه : حتما دلت خواست یکی دیگه باشه
- آره
خندید وگفت : قربون داداشی خوشگلم بشم خیلی خوشحال شدم اومدی
- کیا اومدن
هانیه : منو هانی تا قبل از نهارم اشکان می رسه پاشو تنبل خان
هانیه بلند شد رفت ملافه رو کنار زدم وحوله برداشتم رفتم حموم دیشب خیس عرق شده بودم وبی خوابی دیونه ام کرده بود حوله رو دورم پیچوندم واومدم بیرون هم زمان شیلان اومد بالا با دیدنم سرشو انداخت پایین اخی خجالت می کشید این همون شیلان بود از سرکولم بالا می رفت رفتم اتاقم منتظر موندم بدنم خشک بشه موبایلمو برداشتم ونگاه کردم یه آهنگ گذاشتم ولباس پوشیدم موهام رو خشک کردم ویکم نرم کننده زدم واومدم بیرون ورفتم پایین هانی با دیدنم لبخند زد وگفت : چطوری داداش کم پیدا
همدیگرو بغل کردم وبوسیدیم مامان با لبخند نگامون می کرد
بعدم امیدبود لبخند زدوگفت : چقدر عوض شدی هیرسا
اسم زن هانی یادم رفته بود اگه می فهمید کلمو می کند باهاش دست دادم دختر خجالتی بود برعکس مژده مامان صدام کرد برم صبحانه یه چیزی بخورم رفتم تو آشپزخونه شیلانم بود وداشت آشپزی می کرد سرک انداختم ببینم چی درست می کنه مامان بهم لبخند زد لبخند زدم ونشستم برام صبحانه گذاشته بود بااشتها خوردم ویه لیوان آب پرتغال برداشتم
مامان : چای نمی خوری
هیرسا : دکتر گفت نخورم بهتره
رفتم پیش بچه ها حسابی با دیدن برفی سربه سرش می زاشتن وباهاش بازی می کردن بابا هم اومد با یه سبد پر میوه
هیرسا:
احساس کردم کسی تو خواب منو می بوسه کاش شیلان باشه ولی عطرشیلان وبوسه هاش متفاوت بود چشام باز کردم هانیه با لبخند نگام می کرد
- وروجک کی تو خواب کسی رو می بوسه
هانیه : حتما دلت خواست یکی دیگه باشه
- آره
خندید وگفت : قربون داداشی خوشگلم بشم خیلی خوشحال شدم اومدی
- کیا اومدن
هانیه : منو هانی تا قبل از نهارم اشکان می رسه پاشو تنبل خان
هانیه بلند شد رفت ملافه رو کنار زدم وحوله برداشتم رفتم حموم دیشب خیس عرق شده بودم وبی خوابی دیونه ام کرده بود حوله رو دورم پیچوندم واومدم بیرون هم زمان شیلان اومد بالا با دیدنم سرشو انداخت پایین اخی خجالت می کشید این همون شیلان بود از سرکولم بالا می رفت رفتم اتاقم منتظر موندم بدنم خشک بشه موبایلمو برداشتم ونگاه کردم یه آهنگ گذاشتم ولباس پوشیدم موهام رو خشک کردم ویکم نرم کننده زدم واومدم بیرون ورفتم پایین هانی با دیدنم لبخند زد وگفت : چطوری داداش کم پیدا
همدیگرو بغل کردم وبوسیدیم مامان با لبخند نگامون می کرد
بعدم امیدبود لبخند زدوگفت : چقدر عوض شدی هیرسا
اسم زن هانی یادم رفته بود اگه می فهمید کلمو می کند باهاش دست دادم دختر خجالتی بود برعکس مژده مامان صدام کرد برم صبحانه یه چیزی بخورم رفتم تو آشپزخونه شیلانم بود وداشت آشپزی می کرد سرک انداختم ببینم چی درست می کنه مامان بهم لبخند زد لبخند زدم ونشستم برام صبحانه گذاشته بود بااشتها خوردم ویه لیوان آب پرتغال برداشتم
مامان : چای نمی خوری
هیرسا : دکتر گفت نخورم بهتره
رفتم پیش بچه ها حسابی با دیدن برفی سربه سرش می زاشتن وباهاش بازی می کردن بابا هم اومد با یه سبد پر میوه
۱۳.۸k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.