*شیلان*
*شیلان*
شیلان :
همه غذاشون رو خوردن ولی هیرسا با آرامش غذاشو می خورد وتا سفره رو جم کردیم اونم بلند شد ومامان رو بوسید وگفت : مثله همیشه غذات عالی بود
مامان : شیلان درست کرده
نگاهم کرد نگامو ازش گرفتم ورفتم تو آشپزخونه ومشغول شدم تا وقتی دیگه کاری نموند همه رفته بودن تو حیاط براشون چای بردم جا پهن کرده بودن تو آفتاب نشسته بودن
عمو : چرا نمیای پیش ما دخترم
نشستم کنار عمو هیرسا نبود
مامان هم متعجب گفت : پس هیرسا کو
هانیه : داشت با تلفن حرف می زد من میرم میوه میارم
- خودم میرم
بلند شدم رفتم داخل ورفتم تو آشمزخونه سبد میوه که مامان هنگامه شسته بود رو برداشتم برم دیدم هیرسا پشت سرمه تو چشام نگاه کردزود سرمو انداختم پایین
هیرسا : میگم نکنه لال شدی
چیزی نگفتم
یه خوشه انگور برداشت وبا دقت نگام می کرداز کنارش رد شدم ورفتم بیرون کنار عمو نشستم مامان هنگامه با لبخند پشت سرمو نگاه می کرد برگشتم دیدم هیرسا داره میاد طرفمون
قشنگ اومد کنار من نشست وگفت : من می خوام برم تو باغ
عمو : وسایلتون رو بردارین برین همتون که نمی تونید برید
هانی : منو هیرسا ورها وشیلان
محسن : منم هستم
اشکان : زرنگی آقا هانی منم میام
مامان : بخاطر آرسام تو ومژده باید اینجا بمونین
هانیه : منو چراحذف کردی هانی
هانی : ای بابا نریزید رو من اصلا همتون بیاید
عمو : خوبه فقط مژده وواشکان اینجا می مونن
اشکان : بیا هیرسا اینم از شرایط بچه داری
همه خندیدن دست بردم خوشه انگورمو بردارم که تو ظرف جلوروم بود دیدم نیست وهیرسا داره با لذت می خورش شکمو
شیلان :
همه غذاشون رو خوردن ولی هیرسا با آرامش غذاشو می خورد وتا سفره رو جم کردیم اونم بلند شد ومامان رو بوسید وگفت : مثله همیشه غذات عالی بود
مامان : شیلان درست کرده
نگاهم کرد نگامو ازش گرفتم ورفتم تو آشپزخونه ومشغول شدم تا وقتی دیگه کاری نموند همه رفته بودن تو حیاط براشون چای بردم جا پهن کرده بودن تو آفتاب نشسته بودن
عمو : چرا نمیای پیش ما دخترم
نشستم کنار عمو هیرسا نبود
مامان هم متعجب گفت : پس هیرسا کو
هانیه : داشت با تلفن حرف می زد من میرم میوه میارم
- خودم میرم
بلند شدم رفتم داخل ورفتم تو آشمزخونه سبد میوه که مامان هنگامه شسته بود رو برداشتم برم دیدم هیرسا پشت سرمه تو چشام نگاه کردزود سرمو انداختم پایین
هیرسا : میگم نکنه لال شدی
چیزی نگفتم
یه خوشه انگور برداشت وبا دقت نگام می کرداز کنارش رد شدم ورفتم بیرون کنار عمو نشستم مامان هنگامه با لبخند پشت سرمو نگاه می کرد برگشتم دیدم هیرسا داره میاد طرفمون
قشنگ اومد کنار من نشست وگفت : من می خوام برم تو باغ
عمو : وسایلتون رو بردارین برین همتون که نمی تونید برید
هانی : منو هیرسا ورها وشیلان
محسن : منم هستم
اشکان : زرنگی آقا هانی منم میام
مامان : بخاطر آرسام تو ومژده باید اینجا بمونین
هانیه : منو چراحذف کردی هانی
هانی : ای بابا نریزید رو من اصلا همتون بیاید
عمو : خوبه فقط مژده وواشکان اینجا می مونن
اشکان : بیا هیرسا اینم از شرایط بچه داری
همه خندیدن دست بردم خوشه انگورمو بردارم که تو ظرف جلوروم بود دیدم نیست وهیرسا داره با لذت می خورش شکمو
۱۳.۷k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.