وقتی که گفت خداحافظ، مرا فراموش کن.،
وقتی که گفت خداحافظ، مرا فراموش کن.،
لبخند زدم و گفتم چشم.
چون میخواستم حتی اخرین لحظه ی با هم بودنمان هم به چشمش همان ادم قوی و با اعتماد به نفس بیایم،
اما..
از خدا که پنهان نبود، وقتی که گفت مرا فراموش کن
همه چیز در این دنیا از ذهنم رفت، حتی خودم و فقط تنها چیزی که میدیدم تصویری از رفتنش بود.
او نمیدانست که اگر قوی بودم، اگر اعتماد به نفس داشتم، اگر از هیچ چیز نمیترسیدم حتی عشق.،
دلیلش کسی بود که مثل کوه به او تکیه میدادم اما حالا،
شده ام مثل کاهی که بادها به اینطرف و آنطرفش میبرند.
#آرمان_تمسکنی
لبخند زدم و گفتم چشم.
چون میخواستم حتی اخرین لحظه ی با هم بودنمان هم به چشمش همان ادم قوی و با اعتماد به نفس بیایم،
اما..
از خدا که پنهان نبود، وقتی که گفت مرا فراموش کن
همه چیز در این دنیا از ذهنم رفت، حتی خودم و فقط تنها چیزی که میدیدم تصویری از رفتنش بود.
او نمیدانست که اگر قوی بودم، اگر اعتماد به نفس داشتم، اگر از هیچ چیز نمیترسیدم حتی عشق.،
دلیلش کسی بود که مثل کوه به او تکیه میدادم اما حالا،
شده ام مثل کاهی که بادها به اینطرف و آنطرفش میبرند.
#آرمان_تمسکنی
۸۲۰
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.