همسر اجباری ۳۰۸
#همسر_اجباری #۳۰۸
صدای در اتاق اومد بعد از چند دقیقه آنا بود که کنارم رو تخت نشسته بود...
دستی بین موام کشید چشمامو باز نکرده بودم...فکر میکرد که خوابم...
چند باری این کارو کرد...دکمه های باالی پیرهنمو باز کرد.. و بوسه ای زد رو لبم که چشمامو باز کردم ...
و با چشم باز نگاهش کردم...
از چشم بازم تعجب کرد...
تو بیداری...
آره
ینی بیدار بودی...
آره...
آریا میشه بیام بغلت دیشب هم نیومدم. باهام آشتی شو ببخشید...بخدا آری این روزا دلم خیلی گرفته ..
-ای جان فدای دل گنجشکت بشه آریا
کشیدمش تو بغلم ...اونقدر محکم بغلش کردم که یه لحظه گفت آخ .
کتفش درد گرفت.
الهی بمیرم ببخشید تو که میدونی من جنبه ندارم عشقم...
صورتمو با دستش قاب کرد...
آریا ....توروخدا منو ببخش تو تنها کسمی اگه توام ازم برنجی ازم دور شی چی سرمن میاد.
درک آنا خیلی سخت بود ... واقعا نعمت پدر ومادر بزرگ ترین نعمت دنیاست...
حاال اگه اونارو نداشته باشی واقعا خیلی سخته اونم یکی تو شرایط آنا که واقعا سختی زیاد دیده و تو اوج سختی
پدرو مادرش ترکش کردن.
احساس گرمی رو سینه ام حس کردم .
-آنا داری گریه میکنی؟
-آریا من احسانو میفهمم...مواظب اون باش وقت واسه من زیاده گره کارمن دست تو باز نمیشه اما شاید تو بتونی
گره کارشو باز کنی....
-خانمی چی داری میگی احسان که میگه کار از کار گذشته...
-آریا ....احسااان ....احسان ....عاشقه و داره عشق چند سالشو از دست میده...
-آنا چرا االن داری میگی...
احسان ازم خواسته چیزی بهت نگم خیلی اسرار داشت چیزی بهت نگم آنا االن وقت گفتنه...؟
آریا هر که دیگه ای جای من بود نمیگفت با اون همه اسرارای احسان اما من نمیتونم هیچ حرفی رو ازت پنهون کنم
ببخشید اگه ...اگه...
-آنااا هیچی نگووو...این دوستی خاله خرستو درک نمیکنم...
-حاال کی هست کسی که به احسان گفته نه... مگه احسان چی کم داره ...که باید این طوری بشکنه.
-اینو دیگه از من نپرس آریا....
پاشدمو رفتم سمت آبی که خاله واسم رو میز گذاشته بود.یه لیوانو سر کشیدم باید خون سردیمو حفظ میکردم .
یه نفس عمیق کشیدم .
-آنا عزیزم بگو .
آنا که از دیدن حرکات من ترسیده بود تکه اشو به دیوار کنار تخت داده بودو پاهاشو تو دلش جمع کرده بود...
با صدای آرومی که کنترل کرده بودمش که خاله نشنوه.ولی عصبا نیت توش موج میزد.
گفتم:خیلی داری رو اعصابم راه میری یاال...بگو واگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی.
صدای در اتاق اومد بعد از چند دقیقه آنا بود که کنارم رو تخت نشسته بود...
دستی بین موام کشید چشمامو باز نکرده بودم...فکر میکرد که خوابم...
چند باری این کارو کرد...دکمه های باالی پیرهنمو باز کرد.. و بوسه ای زد رو لبم که چشمامو باز کردم ...
و با چشم باز نگاهش کردم...
از چشم بازم تعجب کرد...
تو بیداری...
آره
ینی بیدار بودی...
آره...
آریا میشه بیام بغلت دیشب هم نیومدم. باهام آشتی شو ببخشید...بخدا آری این روزا دلم خیلی گرفته ..
-ای جان فدای دل گنجشکت بشه آریا
کشیدمش تو بغلم ...اونقدر محکم بغلش کردم که یه لحظه گفت آخ .
کتفش درد گرفت.
الهی بمیرم ببخشید تو که میدونی من جنبه ندارم عشقم...
صورتمو با دستش قاب کرد...
آریا ....توروخدا منو ببخش تو تنها کسمی اگه توام ازم برنجی ازم دور شی چی سرمن میاد.
درک آنا خیلی سخت بود ... واقعا نعمت پدر ومادر بزرگ ترین نعمت دنیاست...
حاال اگه اونارو نداشته باشی واقعا خیلی سخته اونم یکی تو شرایط آنا که واقعا سختی زیاد دیده و تو اوج سختی
پدرو مادرش ترکش کردن.
احساس گرمی رو سینه ام حس کردم .
-آنا داری گریه میکنی؟
-آریا من احسانو میفهمم...مواظب اون باش وقت واسه من زیاده گره کارمن دست تو باز نمیشه اما شاید تو بتونی
گره کارشو باز کنی....
-خانمی چی داری میگی احسان که میگه کار از کار گذشته...
-آریا ....احسااان ....احسان ....عاشقه و داره عشق چند سالشو از دست میده...
-آنا چرا االن داری میگی...
احسان ازم خواسته چیزی بهت نگم خیلی اسرار داشت چیزی بهت نگم آنا االن وقت گفتنه...؟
آریا هر که دیگه ای جای من بود نمیگفت با اون همه اسرارای احسان اما من نمیتونم هیچ حرفی رو ازت پنهون کنم
ببخشید اگه ...اگه...
-آنااا هیچی نگووو...این دوستی خاله خرستو درک نمیکنم...
-حاال کی هست کسی که به احسان گفته نه... مگه احسان چی کم داره ...که باید این طوری بشکنه.
-اینو دیگه از من نپرس آریا....
پاشدمو رفتم سمت آبی که خاله واسم رو میز گذاشته بود.یه لیوانو سر کشیدم باید خون سردیمو حفظ میکردم .
یه نفس عمیق کشیدم .
-آنا عزیزم بگو .
آنا که از دیدن حرکات من ترسیده بود تکه اشو به دیوار کنار تخت داده بودو پاهاشو تو دلش جمع کرده بود...
با صدای آرومی که کنترل کرده بودمش که خاله نشنوه.ولی عصبا نیت توش موج میزد.
گفتم:خیلی داری رو اعصابم راه میری یاال...بگو واگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی.
۱۸.۶k
۲۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.