همسر اجباری ۳۱۳
#همسر_اجباری #۳۱۳
با اخم برگشتم سمتش
-ینی چی راست میگه؟
-آریا دستت درد نکنه ممنون تو هنوز منو نشناختی.
-چرا ...میشناسم اما آذین خودآزاری که نداره.
....
سکوت بینمونو با.
-آذین چی تورو دوست داره.؟
کمی تامل.
-آره ...ینی قبال داشت...
با تعجب نگاهش کردم...راست میگی...
آریا تورو خدا کاریش نداشته باش بخدا فقط همینایی بود که گفتم زندگیشو به هم نریز...
بازم عصبانیتمو رو فرمون خالی کردم....
-باید بفهمی...اون دختره کی بوده
-من فقط چند باری با همون منشی که استخدام کردی...واسه بازدید رفتم....از طرف شرکت های طرف قرارداد به
رستوران دعوت میشدیم و قرار دادو اونجا میبستیم.
تنها دختری که میتونه باشه اونه...
-جز من و تو و رضا که حسابداره.با خانم کرمی)منشی(کسی خبر نداشته از این قرار داد ها...
-آریا ینی تو به رضاهم گفتی؟
-ینی چی رضا باید در جریان میبود که اضافه حقوق خانم کرمی رو بریزه...
ینی ...ینی کار رضا میتونه باشه آریا؟
-کار من که نبوده خب احتماال کار خودشه...
-آریا بی فایده اس دیگه دیره..
-احسان دهنتو ببند...دارم فکر میکنم.
رسیدیم خونه ریمتو و که رو سویچ بود زدم رفتیم داخل...
-احسان همین االن رفتیم تو احسان...به خدا به جون آقاجون اگه اینی باشی که االن هستی...هیچ کاری واست
نمیکنم که هیچ دست خاله رو هم میگیرم و از این خونه میبرم .پسره احمق مادرت یه چشمش اشک یه چشمش
خون...
-اوال اون به چشم خوب میشم ولی نه اون احسان قبلی نمیشم دیگه دلشو ندارم.دوما میخوای واسم چکار کنی.مگه
نگفتی دیر شده..
و بعد سرشو انداخت پایین.
-آره گفتم اما نگفتم خیلی دیره ...گفتم یه خورده دیره.
-خب چه فرقی میکنه بچه گول میزنی.
-لبخندی بهش زدمو گفتم...احسان منو داری ؟
-اون که بله تورو دارم و غم ندارم....
این تیکه کالم همیشگی من در مقابل مشکالتمون بود...
-د ....تو غلط کردی با خاله ما بگو بخند نداشته باشی که اشکشو در بیاری...
هیچ حرفی نزد ورفتیم داخل ...
با وارد شدن ما خاله و آنا که داشتن نگاه تلوزیون میکردن به ما نگاه کردن...
با اخم برگشتم سمتش
-ینی چی راست میگه؟
-آریا دستت درد نکنه ممنون تو هنوز منو نشناختی.
-چرا ...میشناسم اما آذین خودآزاری که نداره.
....
سکوت بینمونو با.
-آذین چی تورو دوست داره.؟
کمی تامل.
-آره ...ینی قبال داشت...
با تعجب نگاهش کردم...راست میگی...
آریا تورو خدا کاریش نداشته باش بخدا فقط همینایی بود که گفتم زندگیشو به هم نریز...
بازم عصبانیتمو رو فرمون خالی کردم....
-باید بفهمی...اون دختره کی بوده
-من فقط چند باری با همون منشی که استخدام کردی...واسه بازدید رفتم....از طرف شرکت های طرف قرارداد به
رستوران دعوت میشدیم و قرار دادو اونجا میبستیم.
تنها دختری که میتونه باشه اونه...
-جز من و تو و رضا که حسابداره.با خانم کرمی)منشی(کسی خبر نداشته از این قرار داد ها...
-آریا ینی تو به رضاهم گفتی؟
-ینی چی رضا باید در جریان میبود که اضافه حقوق خانم کرمی رو بریزه...
ینی ...ینی کار رضا میتونه باشه آریا؟
-کار من که نبوده خب احتماال کار خودشه...
-آریا بی فایده اس دیگه دیره..
-احسان دهنتو ببند...دارم فکر میکنم.
رسیدیم خونه ریمتو و که رو سویچ بود زدم رفتیم داخل...
-احسان همین االن رفتیم تو احسان...به خدا به جون آقاجون اگه اینی باشی که االن هستی...هیچ کاری واست
نمیکنم که هیچ دست خاله رو هم میگیرم و از این خونه میبرم .پسره احمق مادرت یه چشمش اشک یه چشمش
خون...
-اوال اون به چشم خوب میشم ولی نه اون احسان قبلی نمیشم دیگه دلشو ندارم.دوما میخوای واسم چکار کنی.مگه
نگفتی دیر شده..
و بعد سرشو انداخت پایین.
-آره گفتم اما نگفتم خیلی دیره ...گفتم یه خورده دیره.
-خب چه فرقی میکنه بچه گول میزنی.
-لبخندی بهش زدمو گفتم...احسان منو داری ؟
-اون که بله تورو دارم و غم ندارم....
این تیکه کالم همیشگی من در مقابل مشکالتمون بود...
-د ....تو غلط کردی با خاله ما بگو بخند نداشته باشی که اشکشو در بیاری...
هیچ حرفی نزد ورفتیم داخل ...
با وارد شدن ما خاله و آنا که داشتن نگاه تلوزیون میکردن به ما نگاه کردن...
۸.۸k
۲۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.