پارت ششم
#پارت ششم
رز:
با فاطی رفتیم تو حیاط ونشستیم
فاطی : نره به مامانت بگه
- کی ؟!
فاطی : همین پسره امیر حسین
- نه بابا مگه دیونه است حالا مگه چی شده؟!
فاطی : می دونی اگه من جای تو بودم تا الان از خجالتی مرده بودم
- مگه چیکار کردم
مامان اومد وگفت بریم فاطی موند مانتوم رو روی لباسم پوشیدم وبامامان راهی شدم کلی تو دلم به فاطی فوش دادم که موند دوستم انقدر نامرد .
بامامان از پله ها رفتیم پایین
- سلام عاطفه خانم
سرمو بلند کردم امیر حسین بود با کت شلوارشیری رنگ ویه پیرهن مشکی نگاهمو دزدیدم چون نگاهش بدجور پراز شیطنت بود
مامانم : خوبی پسرم چه اجب ما شمارو دیدیم
امیر حسین : سعادت نداشتیم ...کارام زیاده کم پیش میاد بیام خونه
مامان : انشالله که خدا همیشه پشت پناهت باشه پسرم
امیر حسین : ممنون عاطفه خانم خوشحال شدم دیدمتون
امیر حسین که رفت مامان اخمی کرد وگفت : نمی تونی سلام کنی پسره انقدر نگات کردمنتظر بود
- خوب چه می دونم مامان مگه باید سلام می کردم همون مثله باباشونن دیگه
مامان: رز این چطور حرف زدنه
- مگه دروغ میگم مثله باباشونن همون سلام نکنی بهتره
مامان: زشته بخدا اون از امیر علی وقتی میاد خونمون نه سلامی بهش می کنی نه این یکی امیر حسین زشته مامان
تا رفتیم خونه مامان هی سلام نکردنمو می کوبید تو سرم ومنو عصبی می کرد رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم وآرایشی که شامل یه خط چشم وریمل بود ورژ لب شستمش یه لباس راحت پوشیدم وپریدم تو تخت موبایلمو برداشتم وبه فاطی اس دادم
- خوش می گذره
بعد چند دقیقه اس داد
فاطی : خیلی .زن مرد قاطی شدن الانم آخر جشنه ماهم برمی گردیم
- کوفتت بشه شبت بخیر
فاطی : شبت بخیر حسود
گوشیم گذاشتم رومیز کنار تختم وراحت گرفتم خوابیدم از این ادم ها بودم سرمو می زاشتم رو بالش بی هوش می شدم عاشق خواب بودم
رز:
با فاطی رفتیم تو حیاط ونشستیم
فاطی : نره به مامانت بگه
- کی ؟!
فاطی : همین پسره امیر حسین
- نه بابا مگه دیونه است حالا مگه چی شده؟!
فاطی : می دونی اگه من جای تو بودم تا الان از خجالتی مرده بودم
- مگه چیکار کردم
مامان اومد وگفت بریم فاطی موند مانتوم رو روی لباسم پوشیدم وبامامان راهی شدم کلی تو دلم به فاطی فوش دادم که موند دوستم انقدر نامرد .
بامامان از پله ها رفتیم پایین
- سلام عاطفه خانم
سرمو بلند کردم امیر حسین بود با کت شلوارشیری رنگ ویه پیرهن مشکی نگاهمو دزدیدم چون نگاهش بدجور پراز شیطنت بود
مامانم : خوبی پسرم چه اجب ما شمارو دیدیم
امیر حسین : سعادت نداشتیم ...کارام زیاده کم پیش میاد بیام خونه
مامان : انشالله که خدا همیشه پشت پناهت باشه پسرم
امیر حسین : ممنون عاطفه خانم خوشحال شدم دیدمتون
امیر حسین که رفت مامان اخمی کرد وگفت : نمی تونی سلام کنی پسره انقدر نگات کردمنتظر بود
- خوب چه می دونم مامان مگه باید سلام می کردم همون مثله باباشونن دیگه
مامان: رز این چطور حرف زدنه
- مگه دروغ میگم مثله باباشونن همون سلام نکنی بهتره
مامان: زشته بخدا اون از امیر علی وقتی میاد خونمون نه سلامی بهش می کنی نه این یکی امیر حسین زشته مامان
تا رفتیم خونه مامان هی سلام نکردنمو می کوبید تو سرم ومنو عصبی می کرد رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم وآرایشی که شامل یه خط چشم وریمل بود ورژ لب شستمش یه لباس راحت پوشیدم وپریدم تو تخت موبایلمو برداشتم وبه فاطی اس دادم
- خوش می گذره
بعد چند دقیقه اس داد
فاطی : خیلی .زن مرد قاطی شدن الانم آخر جشنه ماهم برمی گردیم
- کوفتت بشه شبت بخیر
فاطی : شبت بخیر حسود
گوشیم گذاشتم رومیز کنار تختم وراحت گرفتم خوابیدم از این ادم ها بودم سرمو می زاشتم رو بالش بی هوش می شدم عاشق خواب بودم
۱۴.۹k
۳۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.