مرا باور کن
مرا باور کن
پارت ۱۸:
ریاء:
مردم زیادی اومده بودند سر قبر سماء و مادرجون هیچکی متوجه حظور من نشده بود چون عینک افتابی زده بودم
و سرم پایین بود و یکمی از جمعیت دور بودم
از دور دانیالو دیدم که یه پیراهن سیاه پوشیده بود که خیلی بهش می یاد حیفه نمی تونم برم بهش بگم که خیلی خوشتیپ شده
بعد از اینکه جمعیت خیلی کم شد به سمت قبره مادرجون رفتم و واسش فاتحه خوندم
اشکم اومد پایین و با دستم پاکش کردم
ببخشید مادرجون منو ببخش چون نمی تونم برم فاتحه ات
ببخشید که جنازه تو ندیدم ببخشید
بعد به قبره سماء رفتم و واسه اون هم فاتحه خوندم
تو دیگه چرا خواهر مگه منو دوست نداشتی چرا در نوجوانی من ول کردی ورفتی
بعد از اینکه خوب خودمو تخلیه کردم به سمت دلبر رفتم تا
باهم بریم ولی ......کسی منو از آرنجم کشید
به صورته دانیال نگاه کردم عصبی بود ولی در حین نگران
دانیال- ریاء دیشب کجا بودی ؟ هااا( محکم آرنجمو فشار می داد)
ریاء- دیشب کجا بودم به تو مربوط نمیشه
رگ گردنش خیلی ورم و قرمز شده بود
دانیال- ریاء رو اعصاببم راه نرو
- کی روی اعصابت راه رفتم تو داری روی اعصابت راه میری
دانیال- ریاء بیا بریم خونه ی خودمون
- نه نمی خوام
چنگ زد به موهاش و گفت
دانیال- ریاء شیطانو لعنت کن و با من بیا قبل از اینکه اعصابمو از دست بدم
- و اگه از دست دادی مثلا چکار میکنی
چیزی نگفت و فقط ذل زد به چشمام بعد دسته راستمو
گرفت و منو به سمت ماشین کشوند
- دانیال ول کن نمی خوام با تو برم
و شروع کردم به گریه کردن
- دانیال تورو خدا .....به جونه کسی که عاشقشی ولم کن
دانیال وایستاد و به طرف من برگشت
دانیال- اگه ولت کردم بری کجا میری؟
- دانیال من دیشب رفتم خونه ی دلبر الآنم میرم خونه شون
دانیال - حالا مطمئن شدم. بزار من برسونتم
*************
یه هفته میگذره من برگشتم خونه ی خالم و اونجا تیاء رو دیدم بهتر از اون روز بود
- تیاء میشه سوأل بپرسم
تیاء- آره میتونی ببپرسی
- تیاء یادت نمی یاد اون روز چی شد من قضیه رو کامل نمی دونم
تیاء- اون روز بدترین روز بود اون روز............
پارت ۱۸:
ریاء:
مردم زیادی اومده بودند سر قبر سماء و مادرجون هیچکی متوجه حظور من نشده بود چون عینک افتابی زده بودم
و سرم پایین بود و یکمی از جمعیت دور بودم
از دور دانیالو دیدم که یه پیراهن سیاه پوشیده بود که خیلی بهش می یاد حیفه نمی تونم برم بهش بگم که خیلی خوشتیپ شده
بعد از اینکه جمعیت خیلی کم شد به سمت قبره مادرجون رفتم و واسش فاتحه خوندم
اشکم اومد پایین و با دستم پاکش کردم
ببخشید مادرجون منو ببخش چون نمی تونم برم فاتحه ات
ببخشید که جنازه تو ندیدم ببخشید
بعد به قبره سماء رفتم و واسه اون هم فاتحه خوندم
تو دیگه چرا خواهر مگه منو دوست نداشتی چرا در نوجوانی من ول کردی ورفتی
بعد از اینکه خوب خودمو تخلیه کردم به سمت دلبر رفتم تا
باهم بریم ولی ......کسی منو از آرنجم کشید
به صورته دانیال نگاه کردم عصبی بود ولی در حین نگران
دانیال- ریاء دیشب کجا بودی ؟ هااا( محکم آرنجمو فشار می داد)
ریاء- دیشب کجا بودم به تو مربوط نمیشه
رگ گردنش خیلی ورم و قرمز شده بود
دانیال- ریاء رو اعصاببم راه نرو
- کی روی اعصابت راه رفتم تو داری روی اعصابت راه میری
دانیال- ریاء بیا بریم خونه ی خودمون
- نه نمی خوام
چنگ زد به موهاش و گفت
دانیال- ریاء شیطانو لعنت کن و با من بیا قبل از اینکه اعصابمو از دست بدم
- و اگه از دست دادی مثلا چکار میکنی
چیزی نگفت و فقط ذل زد به چشمام بعد دسته راستمو
گرفت و منو به سمت ماشین کشوند
- دانیال ول کن نمی خوام با تو برم
و شروع کردم به گریه کردن
- دانیال تورو خدا .....به جونه کسی که عاشقشی ولم کن
دانیال وایستاد و به طرف من برگشت
دانیال- اگه ولت کردم بری کجا میری؟
- دانیال من دیشب رفتم خونه ی دلبر الآنم میرم خونه شون
دانیال - حالا مطمئن شدم. بزار من برسونتم
*************
یه هفته میگذره من برگشتم خونه ی خالم و اونجا تیاء رو دیدم بهتر از اون روز بود
- تیاء میشه سوأل بپرسم
تیاء- آره میتونی ببپرسی
- تیاء یادت نمی یاد اون روز چی شد من قضیه رو کامل نمی دونم
تیاء- اون روز بدترین روز بود اون روز............
۵.۳k
۰۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.