پارت بیست وسوم
#پارت بیست وسوم
رُز :
فاطی با ذوق وشوق رو میز غذا خوری سرویس چینی رو چید وگفت : چطورشد
خواهرای امیر حسینم اومده بودن با چند تا از همسایه هاوهمه کمک می کردن وخدا رو شکر خونه رو زود چیدن با فاطی میز رو چیدیم
فاطی : اون دوتا اتاق مال کیه ؟!
راستشو بخوای نمی دونم یکی مال امیر حسین یکی مال امیر علی
فاطی : نمیشه ببینم
- نه بابا روم نمیشه
فاطی : اینجا دیگه خونه ای توه
به خواهرهای امیر حسین نگاه کردم الهام وافسانه از امیر حسین بزرگتر بودن وبچه داشتن الهام یه دختر هم سن وسال من داشت واسمش شادی بود افسانه هم دوتا دختر داشت شیما وشبنم خونه رو گذاشته بودن رو سرشون انیسه از امیر حسین کوچیکتر بود واز امیر علی بزرگتر اونم یه دختربه اسم مائده داشت واز همشون بیشتر فیس وافاده داشت اصلا به دل نمی نشست
با فاطی رفتیم ودر یکی از اتاقها رو باز کردیم
فاطی : حالا از کجا بفهمیم اتاق کدومشونه ؟!
رفتم کنار میز تحریر چند جلد کتاب گذاشته بودخارجی بودن حدس زدنش کار مشکلی نبود
- اتاق امیر علی بریم فاطی
از اتاق اومدیم بیرون
- زن دایی
برگشتم وگفتم : با منی
خندید وگفت : مگه چندتا زن دایی خوشگل دارم
لبخند کمرنگی زدم به شادی اونکه هم سن من بود چرا می گفت زن دایی
- چیزی می خواستی بگی
شادی : این اتاق دایی امیر علی خیلی بدش میاد یکی بره اتاقش خواستم بگم حواستون باشه
خندید ورفت
فاطی : چقدر نچسبن اینا
- خدا رو شکر تا حالا نبودشون یهو همشون مثله یه لشکر ریختن تو خونه
فاطی خندید وگفت: بیچاره حاجی همش زن ودختر دورشو گرفته
خندیدیم ورفتیم کنار مامان خدا رو شکر دیگه کاری نمونده بود حاجیه خانم اسپند اورد ودودکرد انیسه با پوزخندی گفت : همشو که داداشم خریده مامان نترس کسی چیزای عروستو چشم نمی زنه
حاجیه بهش اخمی کرد ومن مامان رو نگاه کردم که دلخور گفت: این چه حرفیه می زنی دخترم
انیسه : من چند برابر اینو بردم خونم وهنوز کمه واسه دوتیکه ظرف وظروف انقدر شلوغش کردید
الهام : کسی از تو نظر نخواسته انیسه
انیسه : دلتون ودلشون بخواد من نظر بدم
ناراحت حاجیه خانمو نگاه کردم بی توجه به انیسه اومد اسپند دور سرم چرخوند وگفت : ماشالا عروسم هیچی کم نزاشته اینا رو هم خودشون خریدن دختر زبون دراز فقط دیشب اومدن چیدن که سختشون نباشه واسه امروز
انیسه ابروهاش پرید بالا ومن متعجب حاجیه خانمو نگاه کردم که به روم لبخند زد
رُز :
فاطی با ذوق وشوق رو میز غذا خوری سرویس چینی رو چید وگفت : چطورشد
خواهرای امیر حسینم اومده بودن با چند تا از همسایه هاوهمه کمک می کردن وخدا رو شکر خونه رو زود چیدن با فاطی میز رو چیدیم
فاطی : اون دوتا اتاق مال کیه ؟!
راستشو بخوای نمی دونم یکی مال امیر حسین یکی مال امیر علی
فاطی : نمیشه ببینم
- نه بابا روم نمیشه
فاطی : اینجا دیگه خونه ای توه
به خواهرهای امیر حسین نگاه کردم الهام وافسانه از امیر حسین بزرگتر بودن وبچه داشتن الهام یه دختر هم سن وسال من داشت واسمش شادی بود افسانه هم دوتا دختر داشت شیما وشبنم خونه رو گذاشته بودن رو سرشون انیسه از امیر حسین کوچیکتر بود واز امیر علی بزرگتر اونم یه دختربه اسم مائده داشت واز همشون بیشتر فیس وافاده داشت اصلا به دل نمی نشست
با فاطی رفتیم ودر یکی از اتاقها رو باز کردیم
فاطی : حالا از کجا بفهمیم اتاق کدومشونه ؟!
رفتم کنار میز تحریر چند جلد کتاب گذاشته بودخارجی بودن حدس زدنش کار مشکلی نبود
- اتاق امیر علی بریم فاطی
از اتاق اومدیم بیرون
- زن دایی
برگشتم وگفتم : با منی
خندید وگفت : مگه چندتا زن دایی خوشگل دارم
لبخند کمرنگی زدم به شادی اونکه هم سن من بود چرا می گفت زن دایی
- چیزی می خواستی بگی
شادی : این اتاق دایی امیر علی خیلی بدش میاد یکی بره اتاقش خواستم بگم حواستون باشه
خندید ورفت
فاطی : چقدر نچسبن اینا
- خدا رو شکر تا حالا نبودشون یهو همشون مثله یه لشکر ریختن تو خونه
فاطی خندید وگفت: بیچاره حاجی همش زن ودختر دورشو گرفته
خندیدیم ورفتیم کنار مامان خدا رو شکر دیگه کاری نمونده بود حاجیه خانم اسپند اورد ودودکرد انیسه با پوزخندی گفت : همشو که داداشم خریده مامان نترس کسی چیزای عروستو چشم نمی زنه
حاجیه بهش اخمی کرد ومن مامان رو نگاه کردم که دلخور گفت: این چه حرفیه می زنی دخترم
انیسه : من چند برابر اینو بردم خونم وهنوز کمه واسه دوتیکه ظرف وظروف انقدر شلوغش کردید
الهام : کسی از تو نظر نخواسته انیسه
انیسه : دلتون ودلشون بخواد من نظر بدم
ناراحت حاجیه خانمو نگاه کردم بی توجه به انیسه اومد اسپند دور سرم چرخوند وگفت : ماشالا عروسم هیچی کم نزاشته اینا رو هم خودشون خریدن دختر زبون دراز فقط دیشب اومدن چیدن که سختشون نباشه واسه امروز
انیسه ابروهاش پرید بالا ومن متعجب حاجیه خانمو نگاه کردم که به روم لبخند زد
۸.۰k
۰۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.