در این سرای بیکسی کسی دم از وفا نزد
در این سرای بیکسی کسی دم از وفا نزد
بر این غریب بینوا کسی دم از صفا نزد
پرنده ای پر از غمم شکسته بال آرزو
به بالهای زخمی ام کسی دم از دوا نزد
نه آشناست دربرم نه آن غریبه ی غریب
به خلوت شبانه ام کسی دم از بها نزد
من ازغریب وآشناچه زخم ها که خورده ام
به زخم های کهنه ام کسی دم از شفا نزد
هدر شد عمر من فقط به شوق روی تو ولی
کسی به غیر از انتظار دگر مرا صدا نزد
اگر نوشت سنگ صبور غزل ز بی وفایی ات
تو بی وفا شدی! دلم به عشق پشت پا نزد...
بر این غریب بینوا کسی دم از صفا نزد
پرنده ای پر از غمم شکسته بال آرزو
به بالهای زخمی ام کسی دم از دوا نزد
نه آشناست دربرم نه آن غریبه ی غریب
به خلوت شبانه ام کسی دم از بها نزد
من ازغریب وآشناچه زخم ها که خورده ام
به زخم های کهنه ام کسی دم از شفا نزد
هدر شد عمر من فقط به شوق روی تو ولی
کسی به غیر از انتظار دگر مرا صدا نزد
اگر نوشت سنگ صبور غزل ز بی وفایی ات
تو بی وفا شدی! دلم به عشق پشت پا نزد...
۱.۵k
۰۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.