پارت چهل نهم
#پارت چهل نهم
رُز:
آدمی تو هر شرایطی قرار بگیره همونطورم خودشو با اون شرایط وقف میده
مثله من منی که همه شرایط خونه حاجی رو پذیرفتم وبهش عادت کردم انقدرم که فکر می کردم شرایط سختی نبود
ولی همینکه زمزمه اسم بچه میومد اخم می کردم وامیر حسین ذوق می کرد قرار بود تا درسم تموم نشده حرفی از بچه نزنیم وامیر حسینم قبول کرده بود
ترم دومم تموم شده بود واستراحت بودم امیر علی ترم تابستونم می گرفت که درسش زود تموم بشه امیر حسینم می گفت من ترم تابستون درس بخونم که زود درسم تموم بشه بهش می خندیدم می دونستم بخاطر بچه میگه
- نازنین ...نازنینم ...
سرمو بلند کردم امیر حسین شوتی زد وگفت : به به چقدر خوشگل شدی
- خودتو مسخره کن امیر حسین
امیر حسین : بخدا جدی میگم
از پشت بغلم کرد ودستامو سلیبی باز کرد وبردم جلو آینه با دیدن خودم زدم زیر خنده یه بافت سفید خیلی بزرگ تنم بود ویه شلوارتنگ مشکی با جوراب پشمی
- خودتو مسخره کن امیر حسین
زدم زیرش ورفتم تو سالن جلو تلویزیون خیلی کم پیش میومد
بریم پایین
باهم فیلم می دیدیم امیر حسین داشت نگام می کرد
- چیه نگاه می کنی ؟!
امیر حسین : گلم میگم یه ترم دیگه داری نمیشه تابستون بخونی
- واسه چی
امیر حسین: نمی دونی واسه چی من بچه می خوام جدی میگم نازنین
با خنده گفتم : دختر انیسه که هست
یادم میومد انیسه چقدر فیس وافاده میومد بچه ام پسره پسره وشد دختر چقدر خندیدم مگه بچه ای آدم فرقی هم داشت دختر یا پسر باشه؟!
امیر حسین : بچه ای انیسه دیگه چه سیغه ای بود ؟!
- عزیزم یکم دیگه تحمل کن
امیر حسین : نمی خوام
خندیدم اخمی کرد وگفت : به دخترم میگم مادر بدی داشته
- بگو دخترش....
زدم زیر خنده
امیر حسین : سنگ دلی بخدا ...عزیزم من برم بخوابم که فردا کلی کار دارم
- شبت بخیر
رفت اتاق خواب منم فیلم تموم شد رفتم مسواک زدم ورفتم تو تخت ولی خوابم نمی برد وبه بچه ای فکر می کردم که در آینده می خواست خیلی چیز ها رو عوض کنه یه لحظه ذوق کردم از اینکه خودمون بچه داشته باشیم
رُز:
آدمی تو هر شرایطی قرار بگیره همونطورم خودشو با اون شرایط وقف میده
مثله من منی که همه شرایط خونه حاجی رو پذیرفتم وبهش عادت کردم انقدرم که فکر می کردم شرایط سختی نبود
ولی همینکه زمزمه اسم بچه میومد اخم می کردم وامیر حسین ذوق می کرد قرار بود تا درسم تموم نشده حرفی از بچه نزنیم وامیر حسینم قبول کرده بود
ترم دومم تموم شده بود واستراحت بودم امیر علی ترم تابستونم می گرفت که درسش زود تموم بشه امیر حسینم می گفت من ترم تابستون درس بخونم که زود درسم تموم بشه بهش می خندیدم می دونستم بخاطر بچه میگه
- نازنین ...نازنینم ...
سرمو بلند کردم امیر حسین شوتی زد وگفت : به به چقدر خوشگل شدی
- خودتو مسخره کن امیر حسین
امیر حسین : بخدا جدی میگم
از پشت بغلم کرد ودستامو سلیبی باز کرد وبردم جلو آینه با دیدن خودم زدم زیر خنده یه بافت سفید خیلی بزرگ تنم بود ویه شلوارتنگ مشکی با جوراب پشمی
- خودتو مسخره کن امیر حسین
زدم زیرش ورفتم تو سالن جلو تلویزیون خیلی کم پیش میومد
بریم پایین
باهم فیلم می دیدیم امیر حسین داشت نگام می کرد
- چیه نگاه می کنی ؟!
امیر حسین : گلم میگم یه ترم دیگه داری نمیشه تابستون بخونی
- واسه چی
امیر حسین: نمی دونی واسه چی من بچه می خوام جدی میگم نازنین
با خنده گفتم : دختر انیسه که هست
یادم میومد انیسه چقدر فیس وافاده میومد بچه ام پسره پسره وشد دختر چقدر خندیدم مگه بچه ای آدم فرقی هم داشت دختر یا پسر باشه؟!
امیر حسین : بچه ای انیسه دیگه چه سیغه ای بود ؟!
- عزیزم یکم دیگه تحمل کن
امیر حسین : نمی خوام
خندیدم اخمی کرد وگفت : به دخترم میگم مادر بدی داشته
- بگو دخترش....
زدم زیر خنده
امیر حسین : سنگ دلی بخدا ...عزیزم من برم بخوابم که فردا کلی کار دارم
- شبت بخیر
رفت اتاق خواب منم فیلم تموم شد رفتم مسواک زدم ورفتم تو تخت ولی خوابم نمی برد وبه بچه ای فکر می کردم که در آینده می خواست خیلی چیز ها رو عوض کنه یه لحظه ذوق کردم از اینکه خودمون بچه داشته باشیم
۱۴.۳k
۰۷ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.