پارت پنجاه وسوم
#پارت پنجاه وسوم
رُز :
- چی میگید شما
برگشتم انیسه اومد تو آشپزخونه وگفت : من یه چیزی میگم قبول کن عروس
نگاش کردم خندید وگفت : تو حامله ای ...
- چرا اینو میگی ؟!
انیسه: خوب معلومه مامانم همینو گفته مطمئنم حامله ای
- کی حامله است ؟!
امیر حسین به ستون تکیه داد وگفت : نکنه باز حوس بچه داری کردی انیسه ؟!
انیسه : واااا خدا نکنه میگم زن تو بارداره
امیر حسین با لبخند گفت : چطور اینو میگی
انیسه : حدس می زنم
امیر حسین : اگه حدست درست بود اون کاناپه که دوست داشتی رو برات می فرستم ...ببینم گل من خبریه ؟!
- نه بابا انیسه خودش نظر میده
انیسه : گوشات ببند داداش ...
امیر حسین : گوشام بسته است بگو
همشون زدن زیر خنده حاجیه هم اومد تو آشپزخونه وگفت : کارتون تموم شده برین بیرون شام بدم امیر حسین
دخترا رفتن حاجیه با لبخند گفت : فردا برو یه آزمایش بده
- واسه چی ؟!
حاجیه : می دونم بار شیشه داری
- اخه چرا اینو میگید
حاجیه : مگه خودت نگفتی دوماه میشه که از ماهیانه ات گذشته از اینا بگذریم هر چی نگات می کنم مثله زن های بارداری
امیر حسین : بپوش نازنین که من تا فردا از ذوق می میرم بپوش بریم آزمایش بده
- امیر حسین بخدا خبری نیست
امیر حسین : شاید خبری بود
بدو بدو دارم از ذوق بال در میارم
- به هر حال میگم خبری نیست
رفتم بالا ولباس پوشیدم وچادرمم زدم واومدم پایین امیر حسین شامشو خورده بود ومنتظرم بود با هم رفتیم بیرون وسوار ماشین شدیم
امیر حسین : اخ من دارم از ذوق می میرم نازنین
- یه جوری رفتار می کنید انگار من واقعا باردارم
امیر حسین : انشالا که هستی دخمل خوشگلم
خندیدم وگفتم : دخترم شد ؟!
رسیدیم یه بیمارستان ورفتیم دکتر آزمایش برام نوشت بعد از تست نشستیم ومنتظر موندیم
- امیر حسین چته انقدر استرس داری
امیر حسین : دلم بچه می خواد چیکار کنم یه دختر خوشگل مثله مامانش
خندیدم
رُز :
- چی میگید شما
برگشتم انیسه اومد تو آشپزخونه وگفت : من یه چیزی میگم قبول کن عروس
نگاش کردم خندید وگفت : تو حامله ای ...
- چرا اینو میگی ؟!
انیسه: خوب معلومه مامانم همینو گفته مطمئنم حامله ای
- کی حامله است ؟!
امیر حسین به ستون تکیه داد وگفت : نکنه باز حوس بچه داری کردی انیسه ؟!
انیسه : واااا خدا نکنه میگم زن تو بارداره
امیر حسین با لبخند گفت : چطور اینو میگی
انیسه : حدس می زنم
امیر حسین : اگه حدست درست بود اون کاناپه که دوست داشتی رو برات می فرستم ...ببینم گل من خبریه ؟!
- نه بابا انیسه خودش نظر میده
انیسه : گوشات ببند داداش ...
امیر حسین : گوشام بسته است بگو
همشون زدن زیر خنده حاجیه هم اومد تو آشپزخونه وگفت : کارتون تموم شده برین بیرون شام بدم امیر حسین
دخترا رفتن حاجیه با لبخند گفت : فردا برو یه آزمایش بده
- واسه چی ؟!
حاجیه : می دونم بار شیشه داری
- اخه چرا اینو میگید
حاجیه : مگه خودت نگفتی دوماه میشه که از ماهیانه ات گذشته از اینا بگذریم هر چی نگات می کنم مثله زن های بارداری
امیر حسین : بپوش نازنین که من تا فردا از ذوق می میرم بپوش بریم آزمایش بده
- امیر حسین بخدا خبری نیست
امیر حسین : شاید خبری بود
بدو بدو دارم از ذوق بال در میارم
- به هر حال میگم خبری نیست
رفتم بالا ولباس پوشیدم وچادرمم زدم واومدم پایین امیر حسین شامشو خورده بود ومنتظرم بود با هم رفتیم بیرون وسوار ماشین شدیم
امیر حسین : اخ من دارم از ذوق می میرم نازنین
- یه جوری رفتار می کنید انگار من واقعا باردارم
امیر حسین : انشالا که هستی دخمل خوشگلم
خندیدم وگفتم : دخترم شد ؟!
رسیدیم یه بیمارستان ورفتیم دکتر آزمایش برام نوشت بعد از تست نشستیم ومنتظر موندیم
- امیر حسین چته انقدر استرس داری
امیر حسین : دلم بچه می خواد چیکار کنم یه دختر خوشگل مثله مامانش
خندیدم
۱۳.۹k
۰۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.