پارت پنجاه وهفتم
#پارت پنجاه وهفتم
رُز:
از درد نمی تونستم تکون بخورم جیغ کشیدم وگفتم : مامان جون ...مامان جون دارم می میرم از درد
حاجیه با دیدنم که رو زمین نشسته بودم جیغ زد وگفت : امیر علی....امیر علی
امیر علی خوابالود از اتاقش اومد بیرون وبا دیدن من گفت : چی شده ...مامان
حاجیه : وقت زایمانشه بدو امیر علی بدو
امیرعلی : چیکار کنم
حاجیه : بردارش اونکه نمی تونه راه بره
با گریه گفتم : راه میرم ....آی ی ی خداااااا
حاجیه : امیر علی اگه بلند شد همینجا زایمان می کنه بلندش کن
امیر علی برگشت اتاقش با یه پتو مسافرتی برگشت وبغلم کرد داشتم از درد می مردم
- خداااا ...مامان جون ...
حاجیه : جونم دخترم تحمل کن جیغ نزنی یکی می شنوه
امیر علی از پله ها رفت پایین ونزدیک ماشینش شدگفت : مامان سوئیچ تو جیبمه در رو باز کن
حاجیه در رو باز کرد امیر علی گذاشتم صندلی عقب وپشت فرمون نشست وراه افتاد داشتم از درد می مردم
- مامان جون دارم می میرم از درد ....مامان...
حاجیه : آروم باش دخترم آروم
خدا رو شکر زود رسیدیم بیمارستان ومنو بردن اتاق زایمان ده دیقه طول نکشید تا بچه ام به دنیا اومد وراحت شدم اون همه درد جاش رو داده بود به آرامش وصف نشدنی
بردنم تو بخش دل تو دلم نبود بچه ام رو ببین مامان وحاجیه خیلی خوشحال بودن
- مامان جون امیر حسین نیومد
حاجیه با خنده گفت : چرا تو سالنه داره شیرینی میده
در باز شد وامیر حسین اومد داخل تو دستش یه دسته گل بزرگ شاخه بلند بود
امیر حسین : سلام عزیزم دلم فدات بشم من
خم شد وپیشونیمو بوسید وگفت : اگه پسرمون رو ببینه همش لُپه
خندیدم وگفتم : بگو بیارنش دلم ضعف میره برای دیدنش
امیر حسین : الان میارنش
با لبخند نگام کرد ودستمو گرفت وپشت دستمو بوسید
رُز:
از درد نمی تونستم تکون بخورم جیغ کشیدم وگفتم : مامان جون ...مامان جون دارم می میرم از درد
حاجیه با دیدنم که رو زمین نشسته بودم جیغ زد وگفت : امیر علی....امیر علی
امیر علی خوابالود از اتاقش اومد بیرون وبا دیدن من گفت : چی شده ...مامان
حاجیه : وقت زایمانشه بدو امیر علی بدو
امیرعلی : چیکار کنم
حاجیه : بردارش اونکه نمی تونه راه بره
با گریه گفتم : راه میرم ....آی ی ی خداااااا
حاجیه : امیر علی اگه بلند شد همینجا زایمان می کنه بلندش کن
امیر علی برگشت اتاقش با یه پتو مسافرتی برگشت وبغلم کرد داشتم از درد می مردم
- خداااا ...مامان جون ...
حاجیه : جونم دخترم تحمل کن جیغ نزنی یکی می شنوه
امیر علی از پله ها رفت پایین ونزدیک ماشینش شدگفت : مامان سوئیچ تو جیبمه در رو باز کن
حاجیه در رو باز کرد امیر علی گذاشتم صندلی عقب وپشت فرمون نشست وراه افتاد داشتم از درد می مردم
- مامان جون دارم می میرم از درد ....مامان...
حاجیه : آروم باش دخترم آروم
خدا رو شکر زود رسیدیم بیمارستان ومنو بردن اتاق زایمان ده دیقه طول نکشید تا بچه ام به دنیا اومد وراحت شدم اون همه درد جاش رو داده بود به آرامش وصف نشدنی
بردنم تو بخش دل تو دلم نبود بچه ام رو ببین مامان وحاجیه خیلی خوشحال بودن
- مامان جون امیر حسین نیومد
حاجیه با خنده گفت : چرا تو سالنه داره شیرینی میده
در باز شد وامیر حسین اومد داخل تو دستش یه دسته گل بزرگ شاخه بلند بود
امیر حسین : سلام عزیزم دلم فدات بشم من
خم شد وپیشونیمو بوسید وگفت : اگه پسرمون رو ببینه همش لُپه
خندیدم وگفتم : بگو بیارنش دلم ضعف میره برای دیدنش
امیر حسین : الان میارنش
با لبخند نگام کرد ودستمو گرفت وپشت دستمو بوسید
۱۶.۰k
۰۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.