من زیاد اعتقاد نداشتم تا اتفاقاتی که برام افتاد و بعضی از

من زیاد اعتقاد نداشتم تا اتفاقاتی که برام افتاد و بعضی از داستانا واقعا جالبن و باعث شد منم این داستان رو تعریف کنم
من اصولا یهویی یه چیزایی میبینم که بعد چند وقت اتفاق میوفته مثلا فوت و خاکسپاری پدربزرگم که حتی بعد فوتشون روحشو تا یه مدت حس میکردم کنارمه خیلی جالب و واضح بود یا خیلی اتفاقات خوب یا بد و لازم به ذکره بگم بعد این که یهو اتفاقاتی رو میبینم یهو سردردای شدیدی میشم
خلاصه بگم از دو ماه پیش که همین طوری یکدفعه ای یه حس بدی بهم دست داد و یه تصوری اومد پشت چشمام که از یه دره پرت شدم و دستام خونیه و خب خورد به روز اول عید و تصادفمون که ما چیزیمون نشد ولی من چون امدادگرم رفتم به مصدومین کمک کردم و دستام همون طور که دیده بودم خونی شده بود و چند وقت پیش که رفتم دنبال داداشم از کلاس بیارمش کلاسش تو یه کوچه بود که تاریک بود و پشتش یه زمین وِل شب بود و وقتی وارد کوچه شدم یه چیزی که محو بود مثل یه حاله دود ایستاده بود و یهو برگشت طرفم فقط نگاهم کرد قیافش دقیقا شبیه خودم بود و سر و صورتش خونی بود و در آنی نا پدید شد😐
با یک نفر که راجب این حالتام صحبت کردم گفت ذهنت تحت نفوذ😐
شخصا از خودم میترسم?
امیدوارم خوشتون اومده باشه و قسم میخورم همش عین واقعیت بود🙏