رسیده حضرت پاییز و دلتنگی دو چندان است
رسیده حضرت پاییز و دلتنگی دو چندان است
و سهم هر دل عاشق فقط چشمان گریان است
ببین در فصل نقاشی زمین بسته حنای عشق
چه رقصی میکند برگی که روی شاخه لرزان است
چه دلخوش بودم از اینکه تو با پاییز می آیی
کنارت می شود زنده تن سردی که بی جان است
قدم ها می زنم با تو در این ایام نارنجی
من و تو غرق یکدیگر و لبهایی که خندان است
صدای خش خش برگ و نسیم وشوق پاییزیی
چه چشم انداز زیبایی که رویای هرانسان است
پر از رنگ است دنیایی که با تو میشود روشن
اگر بی تو شوم روزی نگاهم خیسِ باران است
چه شیرین است رویایت در این تنهایی مطلق
به یادت قهوه مینوشم رُخت در کنج فنجان است
دلم تنگ است و حالم را فقط پاییز می فهمد
منم آن شاخه ی خشکی که ازدوری پریشان است
ببین عمری گذشت و من به یاد تو وفادارم
اگر چه خارج از رویا دل سرگشته حیران است
وصی پور
و سهم هر دل عاشق فقط چشمان گریان است
ببین در فصل نقاشی زمین بسته حنای عشق
چه رقصی میکند برگی که روی شاخه لرزان است
چه دلخوش بودم از اینکه تو با پاییز می آیی
کنارت می شود زنده تن سردی که بی جان است
قدم ها می زنم با تو در این ایام نارنجی
من و تو غرق یکدیگر و لبهایی که خندان است
صدای خش خش برگ و نسیم وشوق پاییزیی
چه چشم انداز زیبایی که رویای هرانسان است
پر از رنگ است دنیایی که با تو میشود روشن
اگر بی تو شوم روزی نگاهم خیسِ باران است
چه شیرین است رویایت در این تنهایی مطلق
به یادت قهوه مینوشم رُخت در کنج فنجان است
دلم تنگ است و حالم را فقط پاییز می فهمد
منم آن شاخه ی خشکی که ازدوری پریشان است
ببین عمری گذشت و من به یاد تو وفادارم
اگر چه خارج از رویا دل سرگشته حیران است
وصی پور
۴.۶k
۰۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.