پارت شصت
#پارت شصت
رُز:
صبح بلند شدم امیر حسین رو بیدار کردم
امیر حسین : میشه یکم دیگه بخوابم
- بخواب عزیزم برات صبحانه بیارم
برگشت طرفم وگفت : نه عزیزم باهم میریم پایین
- باشه عزیزم
رفتم بالا سر آرمان خواب بود
رفتم صورتمو شستم لباس عوض کردم موهام شونه زدم امیر حسین با لبخند نگام می کرد
- عزیزم ارمان نزاشت دیشب بخوابی
امیر حسین : فداش بشم تو هم نخوابیدی هان
- نمیشه عصر بری
انیر حسین : عصر باید اونجا باشم
نشست لبه ای تخت وگفت : آخ چقدر سرم درد می کنه
- عزیزم نرو به بابات میگم
امیر حسین بلند شد وگفت : دوش می گیرم گلم بیا اینجا
با خنده رفتم کنارش محکم بغلم کرد وگفت : عزیزم چقدر ناز شدی
- حتما با این چشای پف کرده
خندید وگفت : اره دقیقا
رفت دوش گرفت وبا هم رفتیم پایین
حاجی با لبخند گفت : کوچلومون کجاست
- خوابیده
حاجیه : دیشب نزاشت بخوابید
امیر حسین : اره
حاجی :پس امروز نرو بابا
امیر حسین : چرا
حاجی : بد خوابیدی راه هم طولانی اذیت میشی بابا
امیر علی : من میرم داداش چند روز استراحت کن
امیر حسین : تو که سر در نمیاری داداشی
امیر علی : با هم بریم اخه چشات معلومه بدخوابیدی
- دیشب آرمان تا صبح گریه می کرد دم صبح خوابید
حاجیه : چش بودبچه ام ببریمش دکتر
امیر حسین : من دیرم میشه میرم آماده میشم
رفت بالا منم کامل صبحونه خوردم ورفتم به امیر حسین کمک کردم وسایلشو جم کرد
لباس پوشید ورفت بالا سر آرمان وبوسیدش وگفت : دلم برات تنگ میشه بابایی تا برگردم
- حسودیم میشه هان
خندیدوبغلم کردوگفت : تو که عمر منی عزیزم
لبخند زدم پیشونیمو بوسید وباهم رفتیم پایین خداحافظی کرد ورفت منم رفتم بالا پیش آرمان که بیدار شده بود
رُز:
صبح بلند شدم امیر حسین رو بیدار کردم
امیر حسین : میشه یکم دیگه بخوابم
- بخواب عزیزم برات صبحانه بیارم
برگشت طرفم وگفت : نه عزیزم باهم میریم پایین
- باشه عزیزم
رفتم بالا سر آرمان خواب بود
رفتم صورتمو شستم لباس عوض کردم موهام شونه زدم امیر حسین با لبخند نگام می کرد
- عزیزم ارمان نزاشت دیشب بخوابی
امیر حسین : فداش بشم تو هم نخوابیدی هان
- نمیشه عصر بری
انیر حسین : عصر باید اونجا باشم
نشست لبه ای تخت وگفت : آخ چقدر سرم درد می کنه
- عزیزم نرو به بابات میگم
امیر حسین بلند شد وگفت : دوش می گیرم گلم بیا اینجا
با خنده رفتم کنارش محکم بغلم کرد وگفت : عزیزم چقدر ناز شدی
- حتما با این چشای پف کرده
خندید وگفت : اره دقیقا
رفت دوش گرفت وبا هم رفتیم پایین
حاجی با لبخند گفت : کوچلومون کجاست
- خوابیده
حاجیه : دیشب نزاشت بخوابید
امیر حسین : اره
حاجی :پس امروز نرو بابا
امیر حسین : چرا
حاجی : بد خوابیدی راه هم طولانی اذیت میشی بابا
امیر علی : من میرم داداش چند روز استراحت کن
امیر حسین : تو که سر در نمیاری داداشی
امیر علی : با هم بریم اخه چشات معلومه بدخوابیدی
- دیشب آرمان تا صبح گریه می کرد دم صبح خوابید
حاجیه : چش بودبچه ام ببریمش دکتر
امیر حسین : من دیرم میشه میرم آماده میشم
رفت بالا منم کامل صبحونه خوردم ورفتم به امیر حسین کمک کردم وسایلشو جم کرد
لباس پوشید ورفت بالا سر آرمان وبوسیدش وگفت : دلم برات تنگ میشه بابایی تا برگردم
- حسودیم میشه هان
خندیدوبغلم کردوگفت : تو که عمر منی عزیزم
لبخند زدم پیشونیمو بوسید وباهم رفتیم پایین خداحافظی کرد ورفت منم رفتم بالا پیش آرمان که بیدار شده بود
۱۳.۸k
۱۲ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.