مرا باور کن
مرا باور کن
پارت38
ریاء
-هی دلبر کجا بودی ؟؟
دلبر- ایشش بعدا بهت میگم
و منو کمک کرد تا کارمون زود تموم شه
بعد از خوردن ناهار نوبت سلفی زدن شروع شد من و دخترا خیلی سلفی گرفتیم مخصوصا پیشه رودخونه
بعداز سلفی قرار شد جرأت حقیقت بازی کنیم البته این پیشنهاده من بود
به صورت دایره ای نشستیم یعنی روبرو ی هم شدیم من روبروی آرمان دلبر پیشه آرسان و روبروش آرین و تیاء روبروی دانیال
دانیال یه بطری آورد و خودش اول شروع کرد
بطری رو چرخوند
که روی آرمان و تیاء افتاد
آرمان- خوب خانم تیاء جرأت یا حقیقت
تیاء - صد در صد حقیقت ولی آقا آرمان فقط یه سوأل بپرس نه مثله دفعه ی قبل
آرمان - خوب فقط دوتا می پرسم قبوله؟
تیاء - باشه قبوله ولی پیچیده نباشن
آرمان- خانم تیاء بین افرادی که اینجا نشستن کدومو بیشتر دوست داری
به تیاء نگاه کردم انگار گیج میزنه خوب آره یه سوأله سختیه
تیاء _ من همه رو دوست دارم
آرمان - نه این قبول نیس تیاء تو بگو کارت نباشه کسی ناراحت نمیشه مگه نه؟
و به ما نگاه کرد همه مون بهش جواب مثبت دادیم
تیاء _ من...... من... حداقل میشه دوتا انتخاب کنم
آرمان - نه فقط یکی
تیاء آب دهنشو قورت داد
تیاء - من...... آرسانو مثله یه برادر بیشتر از همه دوست دارم چون مهربونه و همیشه صادقه
و سرشو گرفت پایین منم نامردی نکردم دستمو روی شکمم گذاشتم و شروع کردم به خندیدن همه تا خنده ی منو دیدن شروع کردن به خندیدن آخه جوری گفت که واقعا فکر می کنی
آرسان برادرشه و داره از تعریف میکنه
بعد از اینکه خندمو تموم کردم بطری رو گرفتم و چرخوندم
روی تیاء و دانیال افتاد
تیاء_ دانیال جرأت یا حقیقت
دانیال_ جرأت
تیاء _ بیا ریاء رو کوله کن
- چیییی؟ چراااا من؟ 😕
دلبر- واقعا چرا ریاء بزار تورو کوله کنه
- آره حق به دلبره دانیال تیاء رو کوله کن
دانیال - من که مشکلی ندارم
دانیال از جاش بلند شد و به سمت تیاء رفت
دانیال - بلند شو تا کوله ات کنم
تیاء_ تورو خدا یه چیزه دیگه
دانیال - در باشه من یه پیشنهاد دارم
تیاء- باشه ببینم پیشنهادت چیه؟
اومد نزدیکه تیاء و با یه حرکت اونو بلند کرد و برد به سمته رودخونه ما همه مون دانیال تشویق میکردیم تا تیاء رو بندازه
و تیاء طفلم فقط جیق می زنه حتی وقتی دانیال اونو انداخت فقط جیق میزد ما هم از خنده مرده بودیم آخه قیافش خیلی بامزه شده بود
********************
............ ادامه دارد
پارت38
ریاء
-هی دلبر کجا بودی ؟؟
دلبر- ایشش بعدا بهت میگم
و منو کمک کرد تا کارمون زود تموم شه
بعد از خوردن ناهار نوبت سلفی زدن شروع شد من و دخترا خیلی سلفی گرفتیم مخصوصا پیشه رودخونه
بعداز سلفی قرار شد جرأت حقیقت بازی کنیم البته این پیشنهاده من بود
به صورت دایره ای نشستیم یعنی روبرو ی هم شدیم من روبروی آرمان دلبر پیشه آرسان و روبروش آرین و تیاء روبروی دانیال
دانیال یه بطری آورد و خودش اول شروع کرد
بطری رو چرخوند
که روی آرمان و تیاء افتاد
آرمان- خوب خانم تیاء جرأت یا حقیقت
تیاء - صد در صد حقیقت ولی آقا آرمان فقط یه سوأل بپرس نه مثله دفعه ی قبل
آرمان - خوب فقط دوتا می پرسم قبوله؟
تیاء - باشه قبوله ولی پیچیده نباشن
آرمان- خانم تیاء بین افرادی که اینجا نشستن کدومو بیشتر دوست داری
به تیاء نگاه کردم انگار گیج میزنه خوب آره یه سوأله سختیه
تیاء _ من همه رو دوست دارم
آرمان - نه این قبول نیس تیاء تو بگو کارت نباشه کسی ناراحت نمیشه مگه نه؟
و به ما نگاه کرد همه مون بهش جواب مثبت دادیم
تیاء _ من...... من... حداقل میشه دوتا انتخاب کنم
آرمان - نه فقط یکی
تیاء آب دهنشو قورت داد
تیاء - من...... آرسانو مثله یه برادر بیشتر از همه دوست دارم چون مهربونه و همیشه صادقه
و سرشو گرفت پایین منم نامردی نکردم دستمو روی شکمم گذاشتم و شروع کردم به خندیدن همه تا خنده ی منو دیدن شروع کردن به خندیدن آخه جوری گفت که واقعا فکر می کنی
آرسان برادرشه و داره از تعریف میکنه
بعد از اینکه خندمو تموم کردم بطری رو گرفتم و چرخوندم
روی تیاء و دانیال افتاد
تیاء_ دانیال جرأت یا حقیقت
دانیال_ جرأت
تیاء _ بیا ریاء رو کوله کن
- چیییی؟ چراااا من؟ 😕
دلبر- واقعا چرا ریاء بزار تورو کوله کنه
- آره حق به دلبره دانیال تیاء رو کوله کن
دانیال - من که مشکلی ندارم
دانیال از جاش بلند شد و به سمت تیاء رفت
دانیال - بلند شو تا کوله ات کنم
تیاء_ تورو خدا یه چیزه دیگه
دانیال - در باشه من یه پیشنهاد دارم
تیاء- باشه ببینم پیشنهادت چیه؟
اومد نزدیکه تیاء و با یه حرکت اونو بلند کرد و برد به سمته رودخونه ما همه مون دانیال تشویق میکردیم تا تیاء رو بندازه
و تیاء طفلم فقط جیق می زنه حتی وقتی دانیال اونو انداخت فقط جیق میزد ما هم از خنده مرده بودیم آخه قیافش خیلی بامزه شده بود
********************
............ ادامه دارد
۵.۷k
۱۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.