پارت
#پارت
امیر علی :
روم نمی شد برم بالاخودمو با دیدن تلویزیون سرگرم کردم مامان اومد کنارموگفت : چشات باز نمیشه چرا نمیری بخوابی
- نمی تونم
مامان : پاشو مامان پاشو قربونت برم
- نمیشه شما باهام بیاین
مامان : نه اگه تو بخوای اینجوری رفتارکنی نازنین بیچاره چیکار کنه
- روم نمیشه برم
مامان خیره نگاهم کردخم شد تو سرمو بوسید وگفت : بخدا قسم داداشتم راضی چرا خودتو اذیت می کنی تو مردی تو باید بری طرف اون
لبمو گاز گرفتم مامان دستمو گرفت وگفت : پاشو دیگه
- حداقل می زاشتین یکم بگذره
مامان : می گذشت هم بدتر می شد پاشو دیگه
به زور بلندم کردوگفت : یه جوری رفتار نکن اون خجالت بکشه شرمنده بشه
- چی بگم مامان که چیزی نگم خیلی بهتره
رفتم طرف پله ها پاهام یاری نمی کردن نمی دونم چطور رفتم بالا در نیمه بازبود آروم رفتم داخل ودر رو بستم جوری که اون صداش رو بشنوه رو مبلی نشستم وسالن رو نگاهی کردم
- اتاق قبلی ات رو برات آماده کردم
چیزی نگفتم برگشت ورفت تو اتاق ودر رو بست
بلند شدم ورفتم اتاق قبلی ام وسایلم بهم ریخته وقاطی پاتی بود حتا یه پتو ویا بالشم نبود که بخوابم به دیوار تکیه دادم در زدن رفتم در رو باز کردم یه بالش ویه پتو گذاشته بود پشت درسرم درد می کردوخوابم میومد مجله پهن کردم وپتو انداختم روشومی دونستم کوچیه منم که نمی تونستم روش بخوابم چشام می سوخت بالشو گذاشتم وخوابیدم
دم صبح از سرمای زیاد نمی تونستم بخوابم بلند شدم صدای اذان از مسجد نزدیک خونه میومد از اتاق اومدم بیرون ورفتم سرویس بهداشتی تو آینه خودمو نگاه کردم چشام بدجورقرمز ومتورم بود وضو گرفتم وبرگشتم اتاقم سجاده رو پهن کردم ونماز خوندم آروم شدم ولی به شدت خوابم میومد پتو رو برداشتم ورفتم تو سالن نزدیک بخاری رو مبل خوابیدم وپتو رو انداختم رو خودم چرا زودتر نیومدم اینجا بخوابم
امیر علی :
روم نمی شد برم بالاخودمو با دیدن تلویزیون سرگرم کردم مامان اومد کنارموگفت : چشات باز نمیشه چرا نمیری بخوابی
- نمی تونم
مامان : پاشو مامان پاشو قربونت برم
- نمیشه شما باهام بیاین
مامان : نه اگه تو بخوای اینجوری رفتارکنی نازنین بیچاره چیکار کنه
- روم نمیشه برم
مامان خیره نگاهم کردخم شد تو سرمو بوسید وگفت : بخدا قسم داداشتم راضی چرا خودتو اذیت می کنی تو مردی تو باید بری طرف اون
لبمو گاز گرفتم مامان دستمو گرفت وگفت : پاشو دیگه
- حداقل می زاشتین یکم بگذره
مامان : می گذشت هم بدتر می شد پاشو دیگه
به زور بلندم کردوگفت : یه جوری رفتار نکن اون خجالت بکشه شرمنده بشه
- چی بگم مامان که چیزی نگم خیلی بهتره
رفتم طرف پله ها پاهام یاری نمی کردن نمی دونم چطور رفتم بالا در نیمه بازبود آروم رفتم داخل ودر رو بستم جوری که اون صداش رو بشنوه رو مبلی نشستم وسالن رو نگاهی کردم
- اتاق قبلی ات رو برات آماده کردم
چیزی نگفتم برگشت ورفت تو اتاق ودر رو بست
بلند شدم ورفتم اتاق قبلی ام وسایلم بهم ریخته وقاطی پاتی بود حتا یه پتو ویا بالشم نبود که بخوابم به دیوار تکیه دادم در زدن رفتم در رو باز کردم یه بالش ویه پتو گذاشته بود پشت درسرم درد می کردوخوابم میومد مجله پهن کردم وپتو انداختم روشومی دونستم کوچیه منم که نمی تونستم روش بخوابم چشام می سوخت بالشو گذاشتم وخوابیدم
دم صبح از سرمای زیاد نمی تونستم بخوابم بلند شدم صدای اذان از مسجد نزدیک خونه میومد از اتاق اومدم بیرون ورفتم سرویس بهداشتی تو آینه خودمو نگاه کردم چشام بدجورقرمز ومتورم بود وضو گرفتم وبرگشتم اتاقم سجاده رو پهن کردم ونماز خوندم آروم شدم ولی به شدت خوابم میومد پتو رو برداشتم ورفتم تو سالن نزدیک بخاری رو مبل خوابیدم وپتو رو انداختم رو خودم چرا زودتر نیومدم اینجا بخوابم
۴۷.۹k
۱۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.