پارت شصت ونهم
#پارت شصت ونهم
رُز:
شالمو مرتب کردم واز اتاق رفتم بیرون امیر علی رو مبل خواب بود دیشب بهش فقط یه بالش وپتو دادم نمی تونستم تو روی حاجی وایسم حداقل باید اجازه نمی دادم اون پاشو بزاره تو اتاق منو امیر حسین رفتم پایین و سلام کردم ونشستم پشت میز
حاجی با مهربونی گفت : امیر علی چرا نیومده دانشگاهش دیر نشه ؟
- خوابه
حاجیه : بهتربود بیدارش می کردی
- خودش بیدار میشه
ناراحت سرمو انداختم پایین چند لقمه نون وپنیر خوردم وبرگشتم بالا که اون هنوز خواب بود
- امیر علی ...امیر علی بیدار شو
چشاشو آروم باز کرد با دیدنم صاف نشست
- دانشگاهت دیر نشه
نگاهی بهم انداخت ودوتا دگمه ای بالای پیرهنشوبست ورفت اتاقش پتو وبالشو برداشتم بردم گذاشتم تو کمدوقتی مطمئن شدم امیر علی رفته رفتم پایین باید یه جوری حاجیه رو می فرستادم می رفت بیرون واسه همین خرید واسه آرمان رو بهونه کردم که خودش لباس پوشید ورفت زنگ زدم کارگر اومد ووسایل امیر علی رو بردن گذاشتن تو اتاقش که شامل میز وصندلی وتختش بود پولشون رو دادم ورفتم سراغ آرمان امیر علی خودش برمی گشت اتاقش رو مرتب می کرد انقدر با ارمان سرگرم شدم تا وقتی حاجیه اومد بالا وآرمان رو ازم گرفت وقربون صدقه اش می رفت وخریدهایی که آورد رو بهم یادآوری کرد آرمان مشغول بازی شد
حاجیه : دیشب امیر علی اینجا خوابید
- نه
حاجیه : پس بچه ام کجا خوابید
- رو مبل مامان جون من اجازه نمیدم اون پا به حریم من بزاره اگه راضی شدم بخاطر همون حرفای مردم بود اونم دلش یه جا دیگه گیره برید همونی که سه سال بهش قول داده رو براش عقد کنید
حاجیه : چی میگی دخترم
- چیزی که حقیقته ...از من نخواید امیر علی رو مثله شوهر بپذیرم
حاجیه : مگه میشه
- بله میشه
حاجیه : بزار یه مدت بگذره نظر تو هم عوض میشه
- عوض نمیشه
دیگه سکوت کردم حاجیه بلند شدورفت
رُز:
شالمو مرتب کردم واز اتاق رفتم بیرون امیر علی رو مبل خواب بود دیشب بهش فقط یه بالش وپتو دادم نمی تونستم تو روی حاجی وایسم حداقل باید اجازه نمی دادم اون پاشو بزاره تو اتاق منو امیر حسین رفتم پایین و سلام کردم ونشستم پشت میز
حاجی با مهربونی گفت : امیر علی چرا نیومده دانشگاهش دیر نشه ؟
- خوابه
حاجیه : بهتربود بیدارش می کردی
- خودش بیدار میشه
ناراحت سرمو انداختم پایین چند لقمه نون وپنیر خوردم وبرگشتم بالا که اون هنوز خواب بود
- امیر علی ...امیر علی بیدار شو
چشاشو آروم باز کرد با دیدنم صاف نشست
- دانشگاهت دیر نشه
نگاهی بهم انداخت ودوتا دگمه ای بالای پیرهنشوبست ورفت اتاقش پتو وبالشو برداشتم بردم گذاشتم تو کمدوقتی مطمئن شدم امیر علی رفته رفتم پایین باید یه جوری حاجیه رو می فرستادم می رفت بیرون واسه همین خرید واسه آرمان رو بهونه کردم که خودش لباس پوشید ورفت زنگ زدم کارگر اومد ووسایل امیر علی رو بردن گذاشتن تو اتاقش که شامل میز وصندلی وتختش بود پولشون رو دادم ورفتم سراغ آرمان امیر علی خودش برمی گشت اتاقش رو مرتب می کرد انقدر با ارمان سرگرم شدم تا وقتی حاجیه اومد بالا وآرمان رو ازم گرفت وقربون صدقه اش می رفت وخریدهایی که آورد رو بهم یادآوری کرد آرمان مشغول بازی شد
حاجیه : دیشب امیر علی اینجا خوابید
- نه
حاجیه : پس بچه ام کجا خوابید
- رو مبل مامان جون من اجازه نمیدم اون پا به حریم من بزاره اگه راضی شدم بخاطر همون حرفای مردم بود اونم دلش یه جا دیگه گیره برید همونی که سه سال بهش قول داده رو براش عقد کنید
حاجیه : چی میگی دخترم
- چیزی که حقیقته ...از من نخواید امیر علی رو مثله شوهر بپذیرم
حاجیه : مگه میشه
- بله میشه
حاجیه : بزار یه مدت بگذره نظر تو هم عوض میشه
- عوض نمیشه
دیگه سکوت کردم حاجیه بلند شدورفت
۲۰.۵k
۱۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.