پارت هفتاد ویکم
#پارت هفتاد ویکم
- یکم بهم فرصت بده هستی انقدر شوکه ام که خودمم نمی دونم چیکار کردم
هستی : نمی تونم امیر علی نمی تونم نادیده بگیرم پس من چی ؟!
- گفتم بهم فرصت بده
هستی : چه فرصتی امیر علی اون دیگه زنته مگه زنت نشده مگه عقدش نکردی
- اره
هستی با خشم گفت : حتما پیششم خوابیدی با زن برادرت ...خیل...
با سیلی که زدم تو صورتش دهنشو بست سرمو بین دستام گرفتم هستی پیاده شد ورفت نفس نفس می زدم ولی نمی تونستم گریه کنم در باز شد سرمو آوردم بالا رهام بود
رهام : هستی فهمید
- اره
رهام : نمی دونم چی بگم رفیق ولی خیلی سخته
- میشه تنهام بزاری رهام حالم خیلی بده
رهام: می دونی تنهات نمی زارم
بریم خونه ای حامد
- نه رهام جدی میگم
رهام : قدم بزنیم
سرمو به شیشه تکیه دادم داشت برف میومد
رهام : علی
- سیگار داری
یه سیگار روشن کرد وگرفت طرفم قوطی از جیب پالتوش درآورد گرفت طرفم وگفت : یکم بخور آروم میشی
- نمی خورم
رهام خودش یکم ازش خورد وگفت : یکم زمان نیاز داری تا عادت کنی
قوطی رو گذاشت وگفت : میرم بخوابم دوازده شیفتم شبت بخیر .
پیاده شد ورفت رفتنشو نگاه کردم
حالا جواب هستی رو چی می دادم سه سال بود منتظر من بود اونوقت من بی خبر زن گرفتم شماره اش رو گرفتم جوابم رو نمی داد
- خدایا خودت کمکم کن امیدم به توه برگشتم خونه حاجی تو سالن نشسته بود
- بیا اینجا امیر علی
بی حوصله رفتم نشستم اخمی کرد وگفت : چرا اتاق جدا درست کردی حالیت هست نازنین زنت شده
- تو رو خدا حاجی ول کن دو روز نشده چرا درکم نمی کنید
حرفهاش آتیشم می زد چی از من می خواست دلم می خواستم فرار کنم از این خونه پشیمون بودم که راضی شدم به اینجاهاش فکر نکردم هم خوابی با زن برادرم برام وحشدناک بودهمین روزها بود که قلبم وایسه از هجوم این همه ناراحتی
- یکم بهم فرصت بده هستی انقدر شوکه ام که خودمم نمی دونم چیکار کردم
هستی : نمی تونم امیر علی نمی تونم نادیده بگیرم پس من چی ؟!
- گفتم بهم فرصت بده
هستی : چه فرصتی امیر علی اون دیگه زنته مگه زنت نشده مگه عقدش نکردی
- اره
هستی با خشم گفت : حتما پیششم خوابیدی با زن برادرت ...خیل...
با سیلی که زدم تو صورتش دهنشو بست سرمو بین دستام گرفتم هستی پیاده شد ورفت نفس نفس می زدم ولی نمی تونستم گریه کنم در باز شد سرمو آوردم بالا رهام بود
رهام : هستی فهمید
- اره
رهام : نمی دونم چی بگم رفیق ولی خیلی سخته
- میشه تنهام بزاری رهام حالم خیلی بده
رهام: می دونی تنهات نمی زارم
بریم خونه ای حامد
- نه رهام جدی میگم
رهام : قدم بزنیم
سرمو به شیشه تکیه دادم داشت برف میومد
رهام : علی
- سیگار داری
یه سیگار روشن کرد وگرفت طرفم قوطی از جیب پالتوش درآورد گرفت طرفم وگفت : یکم بخور آروم میشی
- نمی خورم
رهام خودش یکم ازش خورد وگفت : یکم زمان نیاز داری تا عادت کنی
قوطی رو گذاشت وگفت : میرم بخوابم دوازده شیفتم شبت بخیر .
پیاده شد ورفت رفتنشو نگاه کردم
حالا جواب هستی رو چی می دادم سه سال بود منتظر من بود اونوقت من بی خبر زن گرفتم شماره اش رو گرفتم جوابم رو نمی داد
- خدایا خودت کمکم کن امیدم به توه برگشتم خونه حاجی تو سالن نشسته بود
- بیا اینجا امیر علی
بی حوصله رفتم نشستم اخمی کرد وگفت : چرا اتاق جدا درست کردی حالیت هست نازنین زنت شده
- تو رو خدا حاجی ول کن دو روز نشده چرا درکم نمی کنید
حرفهاش آتیشم می زد چی از من می خواست دلم می خواستم فرار کنم از این خونه پشیمون بودم که راضی شدم به اینجاهاش فکر نکردم هم خوابی با زن برادرم برام وحشدناک بودهمین روزها بود که قلبم وایسه از هجوم این همه ناراحتی
۱۳.۵k
۱۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.