پارت هفتادوهفتم
#پارت هفتادوهفتم
امیر علی :
- آره
حاجیه : یکم دختره رو منتظر بزار تا وقتی نازنین بهت علاقه پیدا کنه بهت وابسته بشه
- مامان اون کلا از من بدش میاد من که کار بدی نکردم یه وقت ازم ناراحت نشه تا وقتی زن داداشم بود حواش رو داشتم داداش فوت شد اصلا دیدی یه کلام حرف بزنم یا برم طرفش حاجی گفت زن داداشتو عقد کن جونه بشو سایه بالا سرشون اولش مخالف بودم خودتون شاهد بودید خانوادشم راضی بودن حتا رهام می گفت نزار سایه یه غریبه بیاد بالا سرخواهرم تا لحظه آخر مخالف بودم حرفهای حاجی مثله همیشه آدمو متقائد می کرد به این فکر کردم آرمان تو این خونه نباشه شما داغون میشید از همه بدتر رُز نمی تونه یه غریبه رو تحمل کنه هر چی باشه شش سال تو یه خونه باهم بودیم منو می شناخت راضی شدم پناهشون بشم نه اینکه به هفته نکشیده حاجی بگه برو دست یکی دیگه رو بگیر بیار می دونی دیشب اون چی بهم گفت خوردم کرد
مامان : کی نازنین
- اره ...مگه من خواستم جای داداشمو براش بگیرم ...بی انصافی کرد .
بلند شدم وگفتم : میرم با هستی حرف می زنم
مامان : امیر علی اومدی باهم حرف می زنیم
- چشم مامان
از خونه زدم بیرون سوارماشینم شدم وراهی دانشگاه شدم باید خیلی چیزها رو عوض می کردم
امیر علی :
- آره
حاجیه : یکم دختره رو منتظر بزار تا وقتی نازنین بهت علاقه پیدا کنه بهت وابسته بشه
- مامان اون کلا از من بدش میاد من که کار بدی نکردم یه وقت ازم ناراحت نشه تا وقتی زن داداشم بود حواش رو داشتم داداش فوت شد اصلا دیدی یه کلام حرف بزنم یا برم طرفش حاجی گفت زن داداشتو عقد کن جونه بشو سایه بالا سرشون اولش مخالف بودم خودتون شاهد بودید خانوادشم راضی بودن حتا رهام می گفت نزار سایه یه غریبه بیاد بالا سرخواهرم تا لحظه آخر مخالف بودم حرفهای حاجی مثله همیشه آدمو متقائد می کرد به این فکر کردم آرمان تو این خونه نباشه شما داغون میشید از همه بدتر رُز نمی تونه یه غریبه رو تحمل کنه هر چی باشه شش سال تو یه خونه باهم بودیم منو می شناخت راضی شدم پناهشون بشم نه اینکه به هفته نکشیده حاجی بگه برو دست یکی دیگه رو بگیر بیار می دونی دیشب اون چی بهم گفت خوردم کرد
مامان : کی نازنین
- اره ...مگه من خواستم جای داداشمو براش بگیرم ...بی انصافی کرد .
بلند شدم وگفتم : میرم با هستی حرف می زنم
مامان : امیر علی اومدی باهم حرف می زنیم
- چشم مامان
از خونه زدم بیرون سوارماشینم شدم وراهی دانشگاه شدم باید خیلی چیزها رو عوض می کردم
۲۲.۹k
۱۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.