پارت هقتادونهم
#پارت هقتادونهم
امیر علی :
رو سنگ برف نشسته بود با دستم برف ها رو پاک کردم وگل ها رو گذاشتم رو سنگ
- امیر علی
سرمو بلند کردم بابا بود کنارم نشست وگفت : تو این برف اومدی اینجا
- خودتون هم اومدید
حاجی : دلم هوای داداشت رو کرده بود
ساکت به سنگ مزار نگاه می کردم می دونم گناه بود ولی کاش من جای امیر حسین اونجا خوابیده بودم
بابا : مادرت باهات حرف زده
- نتونستیم زیاد حرف بزنیم
بابا : اون راضی نیست که بریم خواستگاری اون دختره
- منم راضی نیستم
بابا متعجب نگام کردوگفت : ولی تو به اون دختر قول دادی
- شما هم قول دادی دل رُز رو نشکونی
بابا: اون مخالف نیست
- می دونم به منم گفته ولی خوب اونم آدمه فکر کن واقعا همچین کاری رو در حق دخترت انجام بدن
بابا نگاهم کرد وگفت : یعنی اون دختره رو نمی خوای ؟!
- فعلا حرفشو نزنید به وقتش خودم میگم
بلند شدم
بابا : میری خونه
- اره
بابا : مواظب خودت باش
از اون محیط دلگیراومدم بیرون قبل از نشستن تو ماشین برف های رو شونم رو تکون دادم ونشستم بخاری رو زدم دستام یخ کرده بود
- خدایا خودت کمکم کن
رسیدم خونه خیلی گشنم بود کت چرمم رو دراوردم وزدم به جالباسی ارمان نشسته بود تو سالن وداشت با اسباب بازی هاش بازی می کرد رفتم کنارش
- سلام خوشگل عمو بیا اینجا
لبخند زدوبغلم کرد سفت تو بغلم گرفتمش ومثله همیشه تو گردن خوش بوش رو بوسیدم
- خوشگل عمو چیکار می کنه
- سلام
سرمو بلند کردم وگفتم : سلام مامان .
مامان : پاشو مامان پاشو مگه گشنه ات نیست
- چرا
آرمان رو بغل کردم
مامان : نازنین رفته بیرون هنوز نیومده یکم نگرانم
- تو این برف رفته
مامان : بهش گفتم نرو گفت کار داره
- اها
نشستم پشت میز مامان غذا آورد وخودش به آرمان غذا می داد
مامان : نگرانم امیر علی یه کاری بکن
- مگه موبایلش همراهش نیست
مامان : چرا ولی زنگ می زنم جواب نمیده
موبایلمو برداشتم وگفتم : شماره اش رو بگو
مامان متعجب گفت : تو شماره ای نازنین رو نداری
- نه
مامان شماره رو از موبایلش برام خوند سیو کردم وزنگ زدم جواب نداد
شماره ای رهام رو گرفتم
رهام : جونم علی
- رهام خونه ای
رهام : بله زیر سایه ات
- رُز اونجا نیست
رهام : چرا همینجاست الان می خواستیم بیایم ...راستی باهات حرف دارم علی
- باشه بیا اینجا
گوشی رو قطع کردم وگفتم : خونه ای باباش بود نگرانیت رفع شد
مامان : آره ...
تو سکوت غذام رو می خوردم مامان آروم گفت : امیر علی چرا راضی شدی اتاقت جدا باشه
اخم کردم وچیزی نگفتم
مامان : نازنین زنته بخوای ازش فاصله بگیری اونم فاصله بگیره دیگه تمومه کارتون میشید دوتا غریبه که تو یه خونه زندگی می کنید چرا نمی کشونیش طرف خودت بهش محبت کن به خودت وابسته اش کن ...نکنه جدی جدی می خوای
امیر علی :
رو سنگ برف نشسته بود با دستم برف ها رو پاک کردم وگل ها رو گذاشتم رو سنگ
- امیر علی
سرمو بلند کردم بابا بود کنارم نشست وگفت : تو این برف اومدی اینجا
- خودتون هم اومدید
حاجی : دلم هوای داداشت رو کرده بود
ساکت به سنگ مزار نگاه می کردم می دونم گناه بود ولی کاش من جای امیر حسین اونجا خوابیده بودم
بابا : مادرت باهات حرف زده
- نتونستیم زیاد حرف بزنیم
بابا : اون راضی نیست که بریم خواستگاری اون دختره
- منم راضی نیستم
بابا متعجب نگام کردوگفت : ولی تو به اون دختر قول دادی
- شما هم قول دادی دل رُز رو نشکونی
بابا: اون مخالف نیست
- می دونم به منم گفته ولی خوب اونم آدمه فکر کن واقعا همچین کاری رو در حق دخترت انجام بدن
بابا نگاهم کرد وگفت : یعنی اون دختره رو نمی خوای ؟!
- فعلا حرفشو نزنید به وقتش خودم میگم
بلند شدم
بابا : میری خونه
- اره
بابا : مواظب خودت باش
از اون محیط دلگیراومدم بیرون قبل از نشستن تو ماشین برف های رو شونم رو تکون دادم ونشستم بخاری رو زدم دستام یخ کرده بود
- خدایا خودت کمکم کن
رسیدم خونه خیلی گشنم بود کت چرمم رو دراوردم وزدم به جالباسی ارمان نشسته بود تو سالن وداشت با اسباب بازی هاش بازی می کرد رفتم کنارش
- سلام خوشگل عمو بیا اینجا
لبخند زدوبغلم کرد سفت تو بغلم گرفتمش ومثله همیشه تو گردن خوش بوش رو بوسیدم
- خوشگل عمو چیکار می کنه
- سلام
سرمو بلند کردم وگفتم : سلام مامان .
مامان : پاشو مامان پاشو مگه گشنه ات نیست
- چرا
آرمان رو بغل کردم
مامان : نازنین رفته بیرون هنوز نیومده یکم نگرانم
- تو این برف رفته
مامان : بهش گفتم نرو گفت کار داره
- اها
نشستم پشت میز مامان غذا آورد وخودش به آرمان غذا می داد
مامان : نگرانم امیر علی یه کاری بکن
- مگه موبایلش همراهش نیست
مامان : چرا ولی زنگ می زنم جواب نمیده
موبایلمو برداشتم وگفتم : شماره اش رو بگو
مامان متعجب گفت : تو شماره ای نازنین رو نداری
- نه
مامان شماره رو از موبایلش برام خوند سیو کردم وزنگ زدم جواب نداد
شماره ای رهام رو گرفتم
رهام : جونم علی
- رهام خونه ای
رهام : بله زیر سایه ات
- رُز اونجا نیست
رهام : چرا همینجاست الان می خواستیم بیایم ...راستی باهات حرف دارم علی
- باشه بیا اینجا
گوشی رو قطع کردم وگفتم : خونه ای باباش بود نگرانیت رفع شد
مامان : آره ...
تو سکوت غذام رو می خوردم مامان آروم گفت : امیر علی چرا راضی شدی اتاقت جدا باشه
اخم کردم وچیزی نگفتم
مامان : نازنین زنته بخوای ازش فاصله بگیری اونم فاصله بگیره دیگه تمومه کارتون میشید دوتا غریبه که تو یه خونه زندگی می کنید چرا نمی کشونیش طرف خودت بهش محبت کن به خودت وابسته اش کن ...نکنه جدی جدی می خوای
۲۹.۶k
۱۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.