پارت....
#پارت....
امیرعلی :
داداش...داداش
چشام باز کردم نمی دونم چطور جلو بخاری خوابم گرفت
افسانه بود بالبخند گفت : چرا اینجا خوابیدی
- خوابم گرفت
بلندشدم وبه شوهر افسانه سلام کردم جوابمو داد رفتم آشپزخونه مامان داشت آشپزی می کرد خوابالود گفتم : چای نیست مامان
برگشت وگفت : شبیه مامانتم
متعجب نگاش کردم وگفتم : خوب چادر مامان رو پوشیدی
برام چای ریخت وگرفت طرفم خواستم ازش بگیرم دستش زیر دستم موند دستشوکشید چای ریخت رو دستم فنجون افتاد وشکست دست منم بدجور می سوخت گرفتمش زیر آب
رُز: ببخشید حواسم نبود
با اخم نگاش کردم لبشو گاز گرفت وگفت : بخدا هول شدم
- چی شده
مامان اومد وبا دیدن دستم تقریبا جیغ زدوگفت : دستت چی شده نگیر زیر آب
از زیر آب دستمو گرفت وکشید بدجور می سوخت چندجا تاول زده بود
مامان : چت شد اخه مامان نازنین زنگ بزن رهام بیاد ببرتش دکتر
رُز رفت مامانم خیلی شلوغش کرده بود تا وقتی رهام اومد دنیا رو گذاشته بود رو سرش هر چند که حق داشت مادر بود دیگه
با رهام رفتم بیمارستان خودشون دستم رو شستن وتاول ها رو پاک کردن تموم وجودم می سوخت دستمو پانسمان کردن رهام نگرانم بود گفت : چته لال شدی بگو چطور سوختی
- کار خواهرته
رهام متعجب گفت : چرا یعنی از قصد سوزوندت
- نه بابا
رهام : پس چی اتفاقی بود
- اره
خندید وگفت : ببین حقت بوده هان
- چرااا؟!
رهام : از الان حس کرده رقیب می خوا...
- خفه شو جون خودت رهام ...اونم کی رُز
رهام : فکر می کنی دروغ میگم خواهرمه می شناسمش
- باشه بابا فیلسوف برگردیم
رهام : تو برو داداش من یکم اینجا کار دارم
- سلام
رها بود یه جورایی همکار رهام می شد جوابشو دادم با نگرانی گفت : چی شده امیر علی
- هیچی یه سوختگی ساده بود من برم .سلام برسون
رها متعجب نگام کرد وبعدم رهام از بیمارستان اومدم بیرون
رها بعد از امیر حسین اومده بود طرف من ولی من کلا قید زن ها رو زده بودم قبول نکردم از طرفی هم داداشم دوسش داشت ولی خوب بخاطر مخالفت های بابا قید رها رو زد
امیرعلی :
داداش...داداش
چشام باز کردم نمی دونم چطور جلو بخاری خوابم گرفت
افسانه بود بالبخند گفت : چرا اینجا خوابیدی
- خوابم گرفت
بلندشدم وبه شوهر افسانه سلام کردم جوابمو داد رفتم آشپزخونه مامان داشت آشپزی می کرد خوابالود گفتم : چای نیست مامان
برگشت وگفت : شبیه مامانتم
متعجب نگاش کردم وگفتم : خوب چادر مامان رو پوشیدی
برام چای ریخت وگرفت طرفم خواستم ازش بگیرم دستش زیر دستم موند دستشوکشید چای ریخت رو دستم فنجون افتاد وشکست دست منم بدجور می سوخت گرفتمش زیر آب
رُز: ببخشید حواسم نبود
با اخم نگاش کردم لبشو گاز گرفت وگفت : بخدا هول شدم
- چی شده
مامان اومد وبا دیدن دستم تقریبا جیغ زدوگفت : دستت چی شده نگیر زیر آب
از زیر آب دستمو گرفت وکشید بدجور می سوخت چندجا تاول زده بود
مامان : چت شد اخه مامان نازنین زنگ بزن رهام بیاد ببرتش دکتر
رُز رفت مامانم خیلی شلوغش کرده بود تا وقتی رهام اومد دنیا رو گذاشته بود رو سرش هر چند که حق داشت مادر بود دیگه
با رهام رفتم بیمارستان خودشون دستم رو شستن وتاول ها رو پاک کردن تموم وجودم می سوخت دستمو پانسمان کردن رهام نگرانم بود گفت : چته لال شدی بگو چطور سوختی
- کار خواهرته
رهام متعجب گفت : چرا یعنی از قصد سوزوندت
- نه بابا
رهام : پس چی اتفاقی بود
- اره
خندید وگفت : ببین حقت بوده هان
- چرااا؟!
رهام : از الان حس کرده رقیب می خوا...
- خفه شو جون خودت رهام ...اونم کی رُز
رهام : فکر می کنی دروغ میگم خواهرمه می شناسمش
- باشه بابا فیلسوف برگردیم
رهام : تو برو داداش من یکم اینجا کار دارم
- سلام
رها بود یه جورایی همکار رهام می شد جوابشو دادم با نگرانی گفت : چی شده امیر علی
- هیچی یه سوختگی ساده بود من برم .سلام برسون
رها متعجب نگام کرد وبعدم رهام از بیمارستان اومدم بیرون
رها بعد از امیر حسین اومده بود طرف من ولی من کلا قید زن ها رو زده بودم قبول نکردم از طرفی هم داداشم دوسش داشت ولی خوب بخاطر مخالفت های بابا قید رها رو زد
۱۴.۵k
۱۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.