پارت
#پارت
نازنین:
دو ماهی می شد می رفتم دانشگاه زود راه افتادم وامیر علی هم کمکم می کرد کتابهای مختلفی برام خرید که باعث می شد تو درس هام پیشرفت کنم
با امیر علی می رفتم وبا اون برمی گشتم دریغ از یک کلام حرف زدن اون همیشه ساکت بود وتو خودش بود مثله افسرده ها اصلا خنده اش رو تو این شش سال که عروس این خونه بودم شاید رو هم رفته سه بار ندیدم
داشتیم برمی گشتیم خونه گوشیش زنگ خورد نگاهی بهش انداختم جواب نمی داد
اونم دست بردار نبود پشت سر هم زنگ می زد
- چرا جواب نمیدی
بدون اینکه نگاهم کنه گفت : لازم نمی بینم جواب بدم .
دوباره گوشیش زنگ خورد گوشیش رو برداشتم نوشته بود هستی چه جالب به اسم خود هستی سیو شده بود امیر علی متعجب نگام می کرد جواب دادم
- چرا جواب نمیدی عزیزم ...می دونی چقدر زنگ زدم ...امیر علی ..امیر علی مگه زبونتو موش خورده
گوشی رو گرفتم طرف امیر علی ازم گرفت وگفت: الو...خوب ...باشه ...گفتم باشه ...اره خداحافظ
گوشی رو تقریبا پرت کرد رو داشبورت وگفت : چرا جواب دادی
- گناه داشت
امیر علی نگاهم کرد وگفت : گناه داشت ؟؟؟!!!! چرا گناه داشت ؟!
- چشم به راه توه توهم که جواب اونو نمیدی خوب گناه داره .
روشو برگردوند رسیدیم خونه پیاده شدم ورفتم داخل واسه دیدن آرمان دلم تنگ شده بود ولی نبود انگار با حاجیه رفته بود بیرون رفتم اتاقم ولباس عوض کردم گشنم بود رفتم طرف در تا بازش کردم امیر علی اومد تو اخمو بود نگاش کردم
امیر علی : برو اون ور
- ناراحت شدی جواب دوست دخترتو دادم
امیر علی : حوصله ندارم برو اونور
- چرا نمیری خواستگاریش نکنه فکر کردی واقعا شوهرمی
امیر علی : نیستم
- نه
امیر علی : پس چرا اینجام
- چون اسمت تو شناسنامه ام هست
از زبون درازی خودم تعجب می کردم
با خشم نگام کرد
- چی فکر کردی که تو ....
یهو بغلم کرد ترسیدم ونگاش کردم رو دستاش بودم تازه فهمیدم چه خبره تقلا کردم وگفتم : چیکار می کنی ...امیر علی ...امیر علی ولم کن
بدون توجه گذاشتم رو تختش نگاش می کردم پیرهنشو دراورد اولین بار بود هیکلشو می دیدم مات ومبهوت نگاش می کردم یهو به خودم اومدم وگفتم : چیکار می کنی امیر علی ...با توه ام
جوابمو نمی داد
-امیر علی ...
کشیدم تو بغلش محکم بغلم کرد نفس های داغ اش می خورد تو گردنم یه حالت اجیب بهم دست داد سعی کردم ازش فاصله بگیرم نزاشت وگردنمو بوسید
- نکن...تو رو خدا ...امیر علی...
انگارقصدی نداشت منم دیگه تکون نخوردم تو بغل گرمش یه آرامش خاص بود اصلا فراموش کردم کی هستم واون کیه دستاشو باز کردم وتقریبا از تو بغلش فرار کردم کی شالم دراومده بود؟؟؟!!!خدا رو شکر بیشتر از این میش نرفت تپش قلبم بالا بود خدا لعنتت کنه امیر علی
نازنین:
دو ماهی می شد می رفتم دانشگاه زود راه افتادم وامیر علی هم کمکم می کرد کتابهای مختلفی برام خرید که باعث می شد تو درس هام پیشرفت کنم
با امیر علی می رفتم وبا اون برمی گشتم دریغ از یک کلام حرف زدن اون همیشه ساکت بود وتو خودش بود مثله افسرده ها اصلا خنده اش رو تو این شش سال که عروس این خونه بودم شاید رو هم رفته سه بار ندیدم
داشتیم برمی گشتیم خونه گوشیش زنگ خورد نگاهی بهش انداختم جواب نمی داد
اونم دست بردار نبود پشت سر هم زنگ می زد
- چرا جواب نمیدی
بدون اینکه نگاهم کنه گفت : لازم نمی بینم جواب بدم .
دوباره گوشیش زنگ خورد گوشیش رو برداشتم نوشته بود هستی چه جالب به اسم خود هستی سیو شده بود امیر علی متعجب نگام می کرد جواب دادم
- چرا جواب نمیدی عزیزم ...می دونی چقدر زنگ زدم ...امیر علی ..امیر علی مگه زبونتو موش خورده
گوشی رو گرفتم طرف امیر علی ازم گرفت وگفت: الو...خوب ...باشه ...گفتم باشه ...اره خداحافظ
گوشی رو تقریبا پرت کرد رو داشبورت وگفت : چرا جواب دادی
- گناه داشت
امیر علی نگاهم کرد وگفت : گناه داشت ؟؟؟!!!! چرا گناه داشت ؟!
- چشم به راه توه توهم که جواب اونو نمیدی خوب گناه داره .
روشو برگردوند رسیدیم خونه پیاده شدم ورفتم داخل واسه دیدن آرمان دلم تنگ شده بود ولی نبود انگار با حاجیه رفته بود بیرون رفتم اتاقم ولباس عوض کردم گشنم بود رفتم طرف در تا بازش کردم امیر علی اومد تو اخمو بود نگاش کردم
امیر علی : برو اون ور
- ناراحت شدی جواب دوست دخترتو دادم
امیر علی : حوصله ندارم برو اونور
- چرا نمیری خواستگاریش نکنه فکر کردی واقعا شوهرمی
امیر علی : نیستم
- نه
امیر علی : پس چرا اینجام
- چون اسمت تو شناسنامه ام هست
از زبون درازی خودم تعجب می کردم
با خشم نگام کرد
- چی فکر کردی که تو ....
یهو بغلم کرد ترسیدم ونگاش کردم رو دستاش بودم تازه فهمیدم چه خبره تقلا کردم وگفتم : چیکار می کنی ...امیر علی ...امیر علی ولم کن
بدون توجه گذاشتم رو تختش نگاش می کردم پیرهنشو دراورد اولین بار بود هیکلشو می دیدم مات ومبهوت نگاش می کردم یهو به خودم اومدم وگفتم : چیکار می کنی امیر علی ...با توه ام
جوابمو نمی داد
-امیر علی ...
کشیدم تو بغلش محکم بغلم کرد نفس های داغ اش می خورد تو گردنم یه حالت اجیب بهم دست داد سعی کردم ازش فاصله بگیرم نزاشت وگردنمو بوسید
- نکن...تو رو خدا ...امیر علی...
انگارقصدی نداشت منم دیگه تکون نخوردم تو بغل گرمش یه آرامش خاص بود اصلا فراموش کردم کی هستم واون کیه دستاشو باز کردم وتقریبا از تو بغلش فرار کردم کی شالم دراومده بود؟؟؟!!!خدا رو شکر بیشتر از این میش نرفت تپش قلبم بالا بود خدا لعنتت کنه امیر علی
۲۰.۰k
۱۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.