پارت نودوهفت
#پارت نودوهفت
نازنین :
امیر علی بیرون بود وراحت می تونستم برم هستی رو ببینم به بهانه خریدن کتاب به حاجیه گفتم واومدم بیرون هستی انگار کنجکاوتر از من بود که منو ببینه جای که قرار گذاشته بود رفتم یه دختر پشت میزی که هستی گفته بودنشسته بود رفتم جلو وسلام کردم نگاهی بهم انداخت وگفت : نازنین
- اره
نشستم کنجکاونگاهم کرد
- خوبی هستی
لبخند کمرنگی زدوگفت : اصلا
- زیاد وقت ندارم اومدم حرفامو بزنم وبرم
هستی : درمورده؟
- امیر علی
اخمی کرد ولی چیزی نگفت
- می خوام زودتر بیای تو زندگیش من حسی به اون ندارم اگرم زنش شدم فقط یه ازدواج کاغذی
هستی : چرا این کارو می کنی
- چون حس می کنم امیر علی یکم کوچلو به من کشش پیدا کرده نمی خوام که اتفاقی بیفته اگه شما زود ازدواج کنید امیر مال تو میشه
هستی لبخندی زدوگفت : اونوقت چرا اونو به من پیش کش می کنی همه آرزوشونه شوهری مثله اون داشته باشن
- چون برای من عموی بچه امه نه چیز دیگه برادر شوهرم
هستی : منو امیر علی حرف زدیم تا آذر سال آینده که اونم درسش تموم میشه نمی تونم چیزی بگم بهم قول دادیم
- خوب داده باشید هستی یه کاری بکن امیر علی رو از دست میدی
هستی : امیر علی به من قول داده هر چی هم بگه پاش می مونه
- انگار این همه راه رو الکی اومدم
هستی : دقیقا
بلند شدم وگفتم : برای من فرق نداره چه الان چه یک سال دیگه زن امیر علی بشی
از اون محیط خوشم نیومد همه یه جوری نگام می کردن یعنی هر کی چادر پوشیده بود نمی تونست به یه کافی شاپ مجلل بره ؟مثله این بود که مثلا هستی با اون تیپ وقیافه اش میومد خونه ای حاجی اجب انتخوابی داشت امیر علی خنده دار بود معلوم نبود با خودش چند چنده یعنی از این نوع پوشش خوشش میومد
نازنین :
امیر علی بیرون بود وراحت می تونستم برم هستی رو ببینم به بهانه خریدن کتاب به حاجیه گفتم واومدم بیرون هستی انگار کنجکاوتر از من بود که منو ببینه جای که قرار گذاشته بود رفتم یه دختر پشت میزی که هستی گفته بودنشسته بود رفتم جلو وسلام کردم نگاهی بهم انداخت وگفت : نازنین
- اره
نشستم کنجکاونگاهم کرد
- خوبی هستی
لبخند کمرنگی زدوگفت : اصلا
- زیاد وقت ندارم اومدم حرفامو بزنم وبرم
هستی : درمورده؟
- امیر علی
اخمی کرد ولی چیزی نگفت
- می خوام زودتر بیای تو زندگیش من حسی به اون ندارم اگرم زنش شدم فقط یه ازدواج کاغذی
هستی : چرا این کارو می کنی
- چون حس می کنم امیر علی یکم کوچلو به من کشش پیدا کرده نمی خوام که اتفاقی بیفته اگه شما زود ازدواج کنید امیر مال تو میشه
هستی لبخندی زدوگفت : اونوقت چرا اونو به من پیش کش می کنی همه آرزوشونه شوهری مثله اون داشته باشن
- چون برای من عموی بچه امه نه چیز دیگه برادر شوهرم
هستی : منو امیر علی حرف زدیم تا آذر سال آینده که اونم درسش تموم میشه نمی تونم چیزی بگم بهم قول دادیم
- خوب داده باشید هستی یه کاری بکن امیر علی رو از دست میدی
هستی : امیر علی به من قول داده هر چی هم بگه پاش می مونه
- انگار این همه راه رو الکی اومدم
هستی : دقیقا
بلند شدم وگفتم : برای من فرق نداره چه الان چه یک سال دیگه زن امیر علی بشی
از اون محیط خوشم نیومد همه یه جوری نگام می کردن یعنی هر کی چادر پوشیده بود نمی تونست به یه کافی شاپ مجلل بره ؟مثله این بود که مثلا هستی با اون تیپ وقیافه اش میومد خونه ای حاجی اجب انتخوابی داشت امیر علی خنده دار بود معلوم نبود با خودش چند چنده یعنی از این نوع پوشش خوشش میومد
۸.۴k
۱۶ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.